تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۵ تير ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۳۹
کد مطلب : ۵۱۶۳
اینجا سرزمین مجاهدت های خاموش است
سرلشکر «وفیق السامرایی» از امرای فراری ارتش بعث در خاطرات خود آورده: «ما در بهمن ۵۷، هزاران قبضه انواع سلاح به احزاب شورشی کردستان ایران دادیم.»
جنایت بمبباران زندان دولهتو، نمونهای از همکاری نزدیک ضدانقلاب داخلی با حزب بعث عراق بود که بیش از ۱۳۰ پاسدار و جهادگر شهید و مجروح شدند. ائتلاف دموکرات و کومهله و خبات و فدایی و منافق، وضعیت بسیار بدی را برای کردستان رقم زد. در عین حال هیچگاه تودههای مردم مؤمن با این اشرار همراهی نکردند. نمونهی آن تدارک وسیع ضدانقلاب برای محافظت از حضور مردم در رفراندوم جمهوری اسلامی بود که در همین حال مردم کردستان با مشارکت ۹۲درصدی بالغ بر ۹۰درصد به جمهوری اسلامی رأی دادند. در عین حال تبلیغات وسیع و دروغین گروهکها، مبنی بر اینکه حضور نیروهای ارتش و چریکهای اسلامی در شهرهای شما نتیجهای جز کشتار اهل سنت و تعرض به نوامیس ندارد و تکیهی آنها بر انواع سلاح و ازطرفی عملکرد دولت موقت باعث گردید که ظرف چند ماه و پیش از فرارسیدن پاییز ۵۸ کردستان به اشغال آنها درآید.
در این فاصله، عناصر ددمنش ضدانقلاب از هیچ جنایتی در حق مردم مظلوم این دیار کوتاهی نکردند. برای نمونه آخرین پایگاه مردمی در استان که مورد حمله قرار گرفت، ساختمان سابق ساواک در اطراف مریوان بود که به محل فعالیت گروهی از جوانان شهر تحت عنوان مدرسه قرآن – با ماهیتی کاملا ضد گروهکها – تبدیل شده بود. این جوانان هستهی اولیهی سپاه را تشکیل میدادند که در روز 58/4/23 حدود چهارصد نفر از گروهکی به آنها حمله کرد و هشت نفر از آنها را به شهادت رساند و این محل را تصرف کردند. یکی از شاهدان حادثه گفته است: وقتی محاصره شدیم، از ما خواستند تسلیم شویم، ولی «عبدالله طرطوسی» بهعنوان مسئول جمع و بهدنبال او، دیگر افراد ضمن رد این درخواست اعلام کردند که ما آمادهی شهادتیم.»
بر اساس یادداشتهای شهید «چمران» یکی از این شهدا، پیش از شهادت به اسارت گرفته شد و در همانجا با موزاییک سرش را بریدند.
اوضاع بهگونهای بود که هر کس داعیهی دفاع از نظام اسلامی داشت، عنوان «جاش» یعنی خودفروخته و مزدور میگرفت و عرصه بر او و خانوادهاش به تمام معنا تنگ میشد که تعداد قابل توجهی از آنها ترور شدند.
خانم «رابعه هدایتوزیری»، مادر دو شهید در مورد اوضاع آن سالها گفته است: «فرزندم را در تیر ۵۸ در مریوان به شهادت رساندند. آوردن جنازهی او خیلی مشکل بود که نهایتا او را دفن کردیم. پس از آن، فشارهای ضدانقلاب خیلی بیشتر شد و بارها شبانه به منزل ما حمله کردند که شوهرم مجبور به مهاجرت شد و من با هفت فرزند از فرط سختی، زندگی مخفی را در یک زیرزمین شروع کردیم. محلی که زیراندازش از مقوا بود.»
ضدانقلاب در سایهی اسلحه از مردم محلی زورگیری میکرد و بهراحتی وارد زندگی آنها میشد. آنچه از آذوقه و مایحتاج دیگر را بهزور اسلحه از مردم میگرفتند، اصطلاحا «یارمَتی» میگفتند.
کینهی بیحد عوامل ضدانقلاب از نهادهای وابسته به نظام، مانع هرگونه فعالیت عمرانی نیروهای جهادسازندگی در منطقه شده بود و تعداد قابل توجهی از این نیروها را هم به شهادت رساندند. بر اساس اسناد در شهریور ۵۸، سه نفر از نیروهای جهاد در جلسهای در استانداری کردستان – که تحت محاصرهی ضدانقلاب بود – شرکت کردند که پس از خروج، بر اثر انفجار بمبی که زیر ماشینشان کار گذاشته بودند، به شهادت رسیدند.
روزهای غمبار و سیل
یکی از پیشمرگان قدیمی تعریف میکرد که باوجود خالی شدن شهر بانه با جمعی حدود ۱۵۰ نفر به استقبال چمران و نیرهای ارتش رفتیم که با روی خوش با ما برخورد کرد و دستی بر سر من که کمسنوسال بودم کشید و گفت: «بهبه! جوانان بانهای.»
و روز بعد در مسجد جامع سخنرانی جذابی کرد. وقتی این برخورد انسانی اسلامی را دیدم، تبلیغات ضدانقلاب کاملا از ذهن ما پاک شد. با وجود این موفقیتها، خیانت یا جهالت دولت موقت، بار دیگر باعث اعزام هیأت حسننیت به منطقه و پذیرش کامل درخواستهای گروهکها مبنی بر عزل شهید «قرهنی»، برگشت ارتش به پادگانها و خروج پاسدارهای غیربومی از استان شد که متعاقب آن ضدانقلاب دوباره با تدارک وسیعتر بر کردستان مسلط شد، بهحدی که پادگان لشکر ۲۸ سنندج در خطر سقوط قرار گرفت.
در همان روزها، تعداد زیادی از نیروهای بومی علاقهمند به نظام که از سوی ضدانقلاب در معرض آسیب بودند، به کرمانشاه مهاجرت کردند و جمعی از آنها با عشق به نظام و امام و اعتقاد به حمله، هرچه زودتر به گروهکها، به تهران و قم آمدند و با امام هم دیدار کردند. متعاقب آن تحت فرماندهی شهید «محمد بروجردی» سازمان پیشمرگان مسلمان کرد راهاندازی شد. مامو رحیم (رحیم احمدی) از فرماندهان بومی این سازمان نقل میکرد که در قدم اول، صد نفر ثبتنام کردند که هفتاد نفر توان رزمی داشتند. عملیات اول ما آزاد کردن کامیاران بود که چهار شهید و هشت زخمی دادیم. در قدم بعد، عملیات آزادی سنندج با همکاری جدیتر سپاه و ارتش و هدایت توپخانه توسط شهید «صیاد شیرازی» در اردیبهشت ۵۹ انجام شد که چندین هفته این درگیری خانهبهخانه و پاکسازی اطراف ادامه یافت. تعداد قابل توجهی از ما ازجمله ۱۲ نفر در مقابل بیمارستان توحید به شهادت رسیدند، ولی پیروزی با ما بود و مردم بسیار باشکوه از ما استقبال کردند. بعد از این قضایا با ۱۵ نفر از جمله شهید بروجردی، به محضر امام رفتیم که امام فرمودند، سپاه دست خدا و پیشمرگان مسلمان کرد، دست رسول خدا هستند. بعد هم ناهار را به اتفاق امام صرف کردیم که نان و پنیر و خرما بود. بعدها جمعیت پیشمرگان خیلی زیاد شد، ولی از آن جمع اولیه، جز دو، سه نفر بقیه شهید شدند.
این جمع فداکار چندین بار با امام ملاقات کردند که امام در تاریخ ۲۱/۰۴/۵۹ فرمودند: «من از این جوانان پیشمرگ که بهراستی اثبات کردند که فداکار اسلام و لشکر پیغمبر هستند، تشکر میکنم. من به شما علاقه دارم، علاقهی یک مسلم به مسلم و یک پدر به فرزند.»
«داریوش چاپاری»، یکی دیگر از قدیمیهای این جمع در خاطراتش چنین گفته است: «اگر دولت وقت از ما حمایت میکرد به کرمانشاه مهاجرت نمیکردیم. ما اگر اسلحهای هم داشتیم، کاملا شخصی بود. مثل من که دو اسلحهی شخصی داشتم و گلولهی آن هم با پول خودم بود. یک بار که از کامیاران به سنندج میآمدم برای تهیهی فشنگ یک حلقه زنجیر طلا که برای دخترم خریده بودم و خیلی هم برایش ارزشمند بود را در ازای چند فشنگ معاوضه کردم تا از گروهکها ضربه نخورم.»
این پیشمرگ عزیز که همرزم شهیدان صیاد و بروجردی بود و یک چشمش را در راه خدا داده بود، پس از خاتمهی درگیریها، مغازهی لنتکوبی خود را پاتوق پیشمرگان قدیمی کرده بود که نهایتا در آذر ۸۴ بهدست ضدانقلاب در همین مغازه به شهادت رسید.
پاکسازی کامل کردستان تا سال ۶۴ ادامه یافت. حق این است که امنیت کامل سالهای اخیر این استان، مرهون رشادتهای فرزندان
ازجمله شهدای بومی میتوان به خانوادهی شش شهیدی قادر خانزاده در بانه اشاره کرد که از خاندان آنها جمعا ۲۹ نفر به شهادت رسیدهاند. ازجمع ۶ فرزند این خانواده، به جز یکی که کمسنوسال بود، بقیه در خطوط جبهه بودند که سه نفر در درگیری با ضدانقلاب و سه نفر دیگر در بمبباران راهپیمایی پانزده خرداد بانه به شهادت رسیدند.
وجود بیش از دوهزار نقطهی یادمان در استان که تنها دویست نقطهی آن مربوط به سنندج است، حکایت روشنی از گستردگی میدان رزم و شهادت است. برای نمونه در جریان آزادسازی سنندج بر روی تپهی قوس نوذر در داخل شهر بیش از ۱۵۰ نفر و در نزدیک بیمارستان این شهر، ۱۲ نفر به شهادت رسیدند.
سردار «رحیم صفوی» در خاطرات خود گفته است: «در اردیبهشت ۵۹ با ۲۰۰ پاسدار و بسیجی وارد فرودگاه سنندج شدیم، درحالیکه خمپارهها دائما بر آنجا فرود میآمد. لذا هواپیما با همان موتور روشن بلافاصله برگشت و ما تا صبح زیر باران خمپاره بودیم. در جریان درگیریها دوازده نفر از عزیزان پاسدار در نزدیک بیمارستان توحید به شهادت رسیدند که زیر گلولهها امکان بردن اجساد آنها نبود و حیوانات بدنهای مطهر آنها را خوردند.»
نمونهی دیگر روستای آخکند از توابع سقز است که در دیماه سال ۶۱، درحالیکه بیش از یک متر برف روی زمین بود، تعداد ۴۵ نفر از نیروهای بومی در حمله به عناصر کومله غافلگیر شده و ۳۸ نفر از آنها به شهادت رسیدند.
مردم غیور بومی چه در سالهای بحرانی غائلهی گروهکها و چه در سالهای بعد، همواره از نظام اسلامی دفاع کرده و از گروهکها نفرت داشتند که در این میان شهرهایی مثل مریوان که در آن روزها به قم کردستان معروف شده بود، جایگاه ویژهای داشتهاند. یکی از سرداران سپاه «بیتالمقدس» که از سالهای دور با ترک موطن خود همواره در کردستان حضور داشته، نقل میکرد: «در سال ۶۶ خبر داده شد ۲۵ نفر از منافقان در ارتفاعات میرحاجی سروآباد، تحرکاتی دارند که بلافاصله اقدام شد و پدر شهید رهنما از اصفهان مسئول عملیات شد. در درگیری دو روزه با آنها ۱۲ منافق کشته و بقیه اسیر یا متواری شدند. یکی از اسرا با سیانور خودکشی کرد. در جیب او این نوشته پیدا شد؛ «خدایا! من به عشق مسعود و مریم وارد ایران شدهام تا مبارزه کنم، اما چه کنم که در هر روستایی که وارد میشویم، اصلا مردم به ما اعتنا نمیکنند!»
البته این هواداری از امام و نظام، کینه و بغض گروهکها را هم در پی داشت که تعداد زیادی از مردم و از جمله روحانیون اهل تسنن که صرفا مبارزه تبلیغی میکردند در این راه به شهادت رسیدند. «ملا محمد ذبیحی» روحانی روستای بیاران مریوان یکی از آنها بود که در دیماه سال ۶۰ در وقت نماز صبح به شهادت رسید. او در وصیتنامهاش نوشته بود که چهار ماه است بارها تهدید شدهام که اگر دربارهی دین خدا تبلیغ کنی، گلوله تحویل میگیری. من از اینها باکی ندارم و بالاخره جمهوری اسلامی در سراسر منطقه حاکمیت مییابد و شما را از بند کفر و نفاق نجات میدهد.
«ملا محمد کریمیان» نمونهی دیگری در روستای مران علیای دیواندره است که او را در فروردین ۶۱ در میان کتابهایش سوزاندند. او معتقد بود که روزگار ما روزگار وزش بادهای درونخانه است که مقاومت در برابر آن بسیار سخت است.
فرزند شهید «محمدصدیق جماران» یکی دیگر از این شهدا در وصف پدرش میگفت: «بارها از پدرم خواستند بهخاطر محبوبیتی که دارد، سخنی در مخالفت با
پروندهی پیشمرگان مسلمان کرد، مجال مفصل و خاص خود را میطلبد، بهویژه که بر تارک بلند این مجموعه، نام شهدای بزرگی میدرخشد که سرزمین کردستان آزادی خود را مدیون خون پاک آنها است. برای نمونه و بهطور مختصر میتوان به برخی از این ستارههای خاکی اشاره کرد: شهید «ابراهیم مرادی» یکی از اهالی بیسواد روستای گرگهای در سروآباد بود که با پیروزی انقلاب نجاری خود را رها کرد و به عنصری زبده در امور نظامی بدل شد و نهایتا فرمانده عملیات سروآباد گردید. در شجاعت عنصر بینظیری بود و در سخاوت هم مثالزدنی. منزل نوساز خود را در اختیار گردان ضربت قرار داد و نهایتا در خرداد ۶۶ در ماه مبارک رمضان به شهادت رسید.
شهید «کاک جلال بارنامه» با دو برادر شهید خود و چهل نفر از بستگان جزو پیشمرگان بودند که هجده نفر آنها شهید شدهاند. وی از یاران نزدیک «احمد متوسلیان» بود و سه بار هم مجروح شد. در سالهای بعد از جنگ هم با وجود بازنشستگی فرماندهی گردان عاشورا در مریوان را بر عهده داشت و نهایتا پس از بارها تهدید در خرداد ۸۳ در مسیر مزرعهی خود بهدست عناصر ضدانقلاب به شهادت رسید. او وصیت کرده بود که هر نُه فرزندش عضو سپاه شوند.
در رأس نیروهای غیربومی که رد نورانی یاد و خاطراتش در آسمان آبی کردستان همواره مشهود است، باید به شهید «محمد بروجردی» ملقب به مسیح کردستان اشاره کرد که رکن اصلی سازماندهی نیروها و مغز متفکر نحوهی مقابله با ضدانقلاب بود. او معتقد بود کردستان تنگهی احد انقلاب اسلامی است، لذا در کردستان ماند و پیشنهاد انتصاب به فرماندهی سپاه را قبول نکرد.
«محسن رفیقدوست» در جایی گفته است: «خودم را به کردستان رساندم و چند ساعت به او اصرار کردم که فرماندهی کل سپاه را بپذیرد، ولی قبول نکرد. نیمههای شب متوجه شدم که محمد در حال گریه در سجده است و میگفت: خدایا! چگونه شکرت کنم که همینقدر هم دنیا را در دل من قرار ندادی. صبح دوباره موضوع را مطرح کردم، گفت: در کردستان به خدا نزدیکترم.»
خانم «رابعه هدایتوزیری»، مادر دو شهید در مورد اوضاع آن سالها گفته است: «فرزندم را در تیر ۵۸ در مریوان به شهادت رساندند. آوردن جنازهی او خیلی مشکل بود که نهایتا او را دفن کردیم. پس از آن، فشارهای ضدانقلاب خیلی بیشتر شد و بارها شبانه به منزل ما حمله کردند که شوهرم مجبور به مهاجرت شد و من با هفت فرزند از فرط سختی، زندگی مخفی را در یک زیرزمین شروع کردیم. محلی که زیراندازش از مقوا بود.»
عملیات اول ما آزاد کردن کامیاران بود که چهار شهید و هشت زخمی دادیم. در قدم بعد، عملیات آزادی سنندج با همکاری جدیتر سپاه و ارتش و هدایت توپخانه توسط شهید «صیاد شیرازی» در اردیبهشت ۵۹ انجام شد که چندین هفته این درگیری خانهبهخانه و پاکسازی اطراف ادامه یافت. تعداد قابل توجهی از ما ازجمله ۱۲ نفر در مقابل بیمارستان توحید به شهادت رسیدند، ولی پیروزی با ما بود و مردم بسیار باشکوه از ما استقبال کردند. بعد از این قضایا با ۱۵ نفر از جمله شهید بروجردی، به محضر امام رفتیم که امام فرمودند، سپاه دست خدا و پیشمرگان مسلمان کرد، دست رسول خدا هستند.
شهید «کاک جلال بارنامه» با دو برادر شهید خود و چهل نفر از بستگان جزو پیشمرگان بودند که هجده نفر آنها شهید شدهاند. وی از یاران نزدیک «احمد متوسلیان» بود و سه بار هم مجروح شد. در سالهای بعد از جنگ هم باوجود بازنشستگی فرماندهی گردان عاشورا در مریوان را بر عهده داشت و نهایتا پس از بارها تهدید در خرداد ۸۳ در مسیر مزرعهی خود بهدست عناصر ضدانقلاب به شهادت رسید.
انتهای پیام/