تاریخ انتشار
جمعه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۰۵:۵۲
کد مطلب : ۱۶۲۳۴
درسالروز شهادت بنیان گذار لشکر10سیدالشهداء(ع)؛
روایتی از آخرین لحظات زندگی شهید «محسن وزوایی»/فاتح بازی دراز را بیشتر بشناسیم
ضمن آنکه از همان سنین نوجوانی ،اشتیاق فراوانی به فرا گیری کلام الله مجید از خود نشان می داد.محسن پیش از رسیدن به سن بوغ به فرایض دینی عمل می کند .
طی دوران تحصیلات متوسطه دردبیرستان دکتر هشترودی تهران بود که با مسایل سیاسی آشنا شد و با راهنمایی های مؤثر پدر فرزانه اش مرحوم « حاج حسین وزوایی» که خود از همرزمان مرحوم آیت الله کاشانی بود. قدم به وادی مبارزات ضد استبدادی گذاشت.
طی این سالها ،شرکت در جلسات آموزش معارف اسلامی وهیأت مذهبی تهران ،از جمله دل مشغولی های «محسن » به شمار می رفت.
پس از اخذ دیپلم متوسطه در سال ۱۳۵۵،در کنکور سراسری شرکت کرد وضمن قبولی در آزمون ورودی دانشگاه رتبه اول رشته شیمی را بدست آورد. سپس جهت ادامه تحصیل وارد «دانشگاه صنعتی شریف» شد.
در محیط متلاطم دانشگاه که طیف متنوع سیاسی –ایدئولوژی آن فعال بودند.
فعالیتهای سیاسی وجلسات عقیدتی ، از سال ۱۳۵۶،مسئولیت هدایت وجهت دهی به مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری را در سطح دانشگاه شریف عهده دار شد.هر چند دامنه مبارزات او به همین حد محدود نماند واز تظاهرات خونین ۱۷شهریور تا ورود امام «ره» بزرگوار به میهن اسلامی در ۱۲بهمن ۱۳۵۷،همه جا از زمره جلوداران تظاهرات مردمی بود.
در نبردهای مسلحانه روزهای سرنوشت ساز ۱۹بهمن تا ۲۲بهمن ۱۳۵۷،حضوری فعال داشت. به ویژه طی جریان تصرف دو پادگان مهم رژیم شاه در تهران ،یعنی «جمشیدیه» و « عشرت آباد» نقش خطیری ایفا کرد. پس از پیروزی مرحله نخست انقلاب اسلامی ،به حرکت خودجوش ومردمی «جهاد سازندگی» پیوست ودر تابستان سال۱۳۵۸،برای عمران مناطق محروم راهی «استان لرستان» شد.
در پی اوج گیری اقدامات خائنانه باند منحط دولت موقت. به ویژه پس از ملاقات «بازرگان» و«یزدی» با «برژینسکی» ،دشمن قسم خورده انقلاب اسلامی ایران ومشاور امنیت ملی حکومت« کارتر» در جریان جشن های سالگرد انقلاب الجزایر،حرکتهای اعتراضی مردم حزب الله درسراسرکشور به ویژه در سطح تهران،علیه سیاستهای تسلیم طلبانه وخفت اور دولت موقت تشدید شد.
متعاقب همین حوادث،«محسن» به تهران بازگشت و پس از هماهنگی وبرنامه ریزی های لازمه با جمعی از دانشجویان مسلمان دانشگاهها،در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوی وسالگرد تبعید حضرت امام «ره» ،عهده دار حرکتی شد که امام انقلاب ،حضرت روح الله«ره» ،از آن با تعبیر بدیع« انقلابی بزرگتر از انقلاب اول» یاد فرمود: در روز ۱۳آبان ۱۳۵۸،در جریان راهپیمایی اعتراضی دانشجویان واقشار مختلف مردمی،علیه سیاست های مداخله گرانه آمریکا درایران،به محض رسیدن تظاهر کنندگان به مقابل سفارت امریکا ؛«محسن» به اتفاق همرزم رشیدش « عباس ورامینی» وجمعی از دانشجویان ، به لانه جاسوسی شیطان بزرگ،که از ۲۸ مرداد سال ۳۲تا آن روز حکم ستاد توطئه وخیانت به مصالح ملی مردم ایران را داشت،یورش بردند واین گونه بود که او نیز ،از جمله علمدارن گمنام «انقلاب دوم » گردید.
پس از برکناری دولت وقت توسط حضرت امام «ره» وارتقاء ماجرای فتح لانه جاسوسی آمریکا به یک حماسه شکوهمند ملی «محسن» به علت سطح بالای معلومات عقیدتی برعهده گرفت.
هرازچند روز یکبار،سیمای مصمم وپر صلابت «محسن» در تمامی رسانه های ارتباط جمعی غرب ،به عنوان «سخنگوی جوانان خشمگین طرفدار(امام خمینی)» منعکس می شد.
در پی حمله مفتضحانه تفنگداران « نیروی دلتای آمریکا» به صحرای طبس،در اردیبشهت ۱۳۵۹ بنا شد تا جهت پیشگیری از هر گونه حادثه احتملی ،جاسوسان آمریکایی را در قالب گروههایی مجزا،به شهرستان های مختلف کشور، منتقل کنند .به همین جهت مسئولیت جابه جایی تعدادی از این جاسوسان ،به «محسن» وهمرزش« عباس ورامینی» محول شد. امری حساس که آنان به خوبی از عهده اجرای آن ، برآمدند.
همزمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان مسلمان پیرو خط امام «ره» «محسن» یک دوره فشرده آموزش پریکی را نیز در سپاه فرا گرفت وسپس در تابستان سال۵۹،به صفوف سپاهیان پاسدار انقلاب پیوست . چندی با سمت فرماندهی گردتن مخابرات، در سپاه تهران مشغول به خدمت شد.
به دنبال تجاوز گسترده ماشین جنگی شرق وغرب ساخته بعث عراق به خاک میهن اسلامی، در شرایطی که سپاه به جهت کار شکنی های بنی صدر خائن وباند لیبرال ها از حیث تجهیزات، ، امکانات مادی وجنگ افزار در مضیقه کامل قرار داشت،بنا شد تا نیروهای سپاه با تمام توان به مقابله با تجاوز دشمن بعثی بپردازند.برهمین اساس ،در قدم نخست ۱۰گردان رزمی از سپاهیان سازمان دهی شدند.
علیرغم طبق امکانات وفقر تجهیزات این اقدام صورت تحقق یافت ونیروهای سپاهی ،در قالب این ۱۰ گردان رزمی ،در پادگان امام حسین(ع) پذیرش ومشغول آموزش شدند. در اوایل اسفند سال۱۳۵۹«محسن» به فرماندهی گردان نهم،از ده گردان مزبرو،منصوب شد وبلافاصله حکم مأموریت به جبهه های غرب را در یافت کرد.
فردای همان روز،گردان ۹سپاه وفمانده رشید آن ،برای مقالبه با تهاجمات دشمن اشغالگر،راهی منطقه «سرپل ذهاب» شدند. در آن مقطع ،فرماندهی محور«سرپل ذهاب» راسردار شهید«غلامعلی پیچک» برعهده داشت.به محض ورود«محسن» ونیروهای گردان تحت امر او،قرارشد تا در قدم اول،گردان نهم ضمن حمله ای پارتیزانی به مواضع واستحکامات دشمن،ارتفاعات حساس و سوق الجیشی «تنگ کورک» را ازا تصرف قوای اشغالگر بعث خارج سازند.
طی این عملیات «محسن» علاوه برفرماندهی گردان نهم، مسئولیت محور«تنگ کورک» تا حد فاصل«تنگ جاجیان» را نیز خود برعهده داشت. متعاقبا ،دراردیبهشت سال۱۳۶۰،طی جلسه توجیهی فرماندهان سپاه منطقه سرپل ذهاب که در آن سرداران بزرگواری همچون «غلامعلی پیچک» ،«حاج علی موحد دانش»،«محسن وزوایی» و…حضور داشتند،طرح نهایی عملیات آزادسازی ارتفاعات استراتژیک «بازی دراز» در دستور کار قرار گرفت.
«محسن» درتمامی مراحل شناسایی این حمله مستقیما شرکت داشت ونقش فعالی در طراحی این عملیات ایفا کرد. درهمین ایام بود که دوستی وارتباط برادرانه بین او سردار بسیجی هوانیروز ،شهید«علی اکبر شیرودی» به وجود آمد. نبرد«بازی دراز» از دو محور آغاز شد.فرماندهی محور چپ عملیات را «محسن» وفرماندهی محور راست نیز توسط شهید«محسن حاج بابا» صورت می گرفت.
دراین عملیات ،از کل نیروهای گردان نهم،تنها شش نفر توانستند خودرا به بالای ارتفاع ۱۰۵ بازیدراز برسانند.«محسن» ،معاونش«حاج علی موحد» و… مابقی نفرات گردان یا شهید شدند. یا مجروح ویا اینکه از پیشروی باز ماندند. محسن با وجود آنکه ۳تیر کالیبر به بدنش اصابت کرده بود ،همچنان به نبرد ادامه داد وشگفت آنکه به همان ۵همرزم خود.موفق شد ۳۵۰ تن از نیروهای گردان کماندویی ارتش بعث را به اسارات بگیرد.
علی ای حال،دراین نبرد نابرابر،سردار بسیجی هوانیروز«علی اکبر شیرودی» پس از رزمی بی امان و درهم کوبیدن استحکامات دشمن مظلومانه به شهادت رسید ومحسن که خود شاهد سرنگونی هلی کوپتر کبرای شهید شیرودی بود،از این حادثه به شدت متاثر گردید. به دنبال فتح بازی دراز ،محسن سه روز دیگر هم در منطقه باقی ماند تا ارتفاعات فتح شده،تثبیت شود.
آن هم در شرایطی که به شختی مجروح شده بود. تیری به فک او اصابت کرده،استخوان سمت چپ فک را خرد نموده بود،از ناحیه دست راشت،براثر اصابت ترکش جراحت سختی برداشت وگوشت واستخوان دستش از بین رفت.
پس از تثبیت جبهه،به ناچار جهت معالجه به تهران برگشت،در بیمارستان ،علیرغم آنکه به سختی درد می کشد ،ولی تاله می کرد،در پاسخ به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابرازشگفتی کرده بود،گفت: آقای دکترا من هر چه بیشتر درد می کشم،بیشتر لذت می برم،احساس می کنم از این طریق،بیشتر به خدای خودم نزدیک می شوم.
تاریخ تولدش 8 مرداد ماه 1339 در تهران و شهادت دهم اردیبهشت 1361 با مسئولیت قائم مقام تیپ محمدرسولالله(ص) در عملیات «الی بیتالمقدس» است و امروز آرام گرفته در قطعه 26 بهشت زهرا(س).
شهید «محسن وزوایی» که کوههای بازیدراز، بازیخورده اراده آهنیناش بودند، دانشجوی رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود و شناخت کاملی از مکتب اسلام داشت. این اسطوره جوان سرانجام پس از شرکت در عملیاتهای متعدد، در عملیات «الی بیتالمقدس» هنگام هدایت نیروهای تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.
متن زیر روایتی است از آخرین لحظات زندگی زمینی این مرد آسمانی:
ـ مسعودی جان دقیق توجه کن... شما باید نیروهایت بلافاصله بروند در سمت چپ جاده مستقر بشوند، حتی یک نیرو هم نباید سمت راست جاده باشد. خودت که میدانی سمت راست هیچ حافظ و مانعی برای نیروها وجود ندارد. شنیدی چی گفتم؟
مقارن ساعت ده صبح در پی پیشروی دلهرهآفرین حدود یکصد و دوازده دستگاه تانک لشکر 3 زرهی دشمن از سمت جنوب ایستگاه گرمدشت به سوی مواضع گردانهای مقداد و میثم، محسن وزوایی شخصاً هدایت عملیاتی این دو گردان را بر روی جاده اهواز ـ خرمشهر به عهده گرفت.
محسن تمام گردانهای تحت امر محور عملیاتی محرم را از طریق بیسیم فرماندهی محور، مخاطب قرارداد و با لحنی مصمم و جدی گفت «به کلیه واحدها، به کلیه واحدها! همه سریع به جلو پیشروی کنید... اللهاکبر!».
شهیدان محسن وزوایی و حسین تقویمنش |
با شدت گرفتن آتش دشمن، زمین غرب کارون به لرزه درآمد و آتش منظم بیش از دهها عراده توپ، صدها تانک مدرن و سایر سلاحهای منحنیزن دشمن روی منطقه درگیری به صورت متراکم اجرا میشد. هلی کوپترهای توپدار ساخت روسیه و فرانسوی یگان هوانیروز سپاه سوم دشمن هم از آسمان خود را بر فراز مواضع رزمندگان سبک اسلحه ایرانی رسانده و به شدت آنان را زیر آتش گرفته بودند.
در این لحظه نیروهای گردان میثم تمار به فرماندهی «عباس شعف» همرزم دیرینه محسن خود را به نزدیکی محل استقرار او رسانده بودند.
پیکر مطهر شهید محسن وزوایی |
محسن تمام قد ایستاده بر روی جاده بر سر نیروهایی که بدون کمترین سنگر و جانپناهی هنوز در غرب جاده میجنگیدند فریاد میزد، طوری که دیگر صدایش هم گرفته بود. او برآشفته میگفت «برادرها بیایید پشت جاده لااقل از روبهرو کمتر اذیت میشید» عباس شعف خود را به محسن رسانده، او را در آغوش کشید.
آن دو لحظاتی در آن جهنم آتش و دود در آغوش هم آرام گرفتند. هنوز چند قدمی از هم جدا نشده بودند که ناگهان انفجار مهیبی در نزدیکی محسن رخ داد و بعد...
هنگامی که عباس بالای سرمحسن رسید، او را دید که به همراه معاون دومش حسین تقویمنش و بیسیمچیشان به خاک شهادت غلطیدهاند؛ سپس با ملایمت چفیه سیاهرنگ دور گردن محسن را باز کرد و با همان، صورت خاکآلود دوست و برادر شهیدش را پوشاند، گوشی بیسیم را به دست گرفت.
ـ احمد، احمد، شعف
متوسلیان: شعف، احمد بگوشم
ـ حاج آقا، خوب گوش کن؛ آتیش سنگین؛ محرم بیعلمدار شد؛ آقا محسن... آقا محسن...
شعف دیگر نای صحبت کردن نداشت و احمد متوسلیان آنچه را که میبایست بشنود، شنیده بود.
شهید وزوایی در اردوگاه جبهه های ایران، شیوه زندگی در محضر یار را فرا گرفت و راه و رسم حضور در محضر خدا را آموخت و خود را لایق عروج کرد.
محسن وزوایی، این عاشق وارسته و آگاه، پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینی در عملیات های متعدد و به ویژه بیت المقدس، سرانجام در دهم اردیبهشت ماه سال 1361، در 22 سالگی هنگام هدایت نیروهای تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.
رسالت رزمندگان کفرستیز اسلام، نجات ارزش های والای انسانیت از چنگال خون بار متجاوزان به حقوق انسانی، و سرگذشتشان، سفرنامه حماسی جاودانگی است که خود این همه را از محضر پرفیض معلم جاوید انقلاب، حضرت امام خمینی رحمه الله فرا گرفته اند.
شهید محسن وزوایی، از این نمونه است که سفرنامه حماسی خود را با وجود سن کم شروع کرد و وجودش را وقف انقلاب نمود. او در وصیت نامه خود نوشت:«اگر جسدم را به دست آوردید، آن را روی مین های دشمن بیندازید تا لااقل جنازه ام، کمکی به حاکمیت اسلام بکند».
انتهای پیام/