تاریخ انتشار
پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۴۱
کد مطلب : ۱۵۳۴۸
به مناسبت سالروزشهادت:
«حاج حسین»؛ مسؤولی که حواسش به همهچیز بود، از لباس و سلاح تا روحیه نیروها
ناگهان درخشش 14 هزار ستاره این کهکشان خاکی چشمت را میگیرد و ماه و خورشید آسمان برایت زنگ میبازد، وارد گلستان شهدا که میشوی و زمزمه میکنی «السلام علیکم یا اولیاءالله» گویی در حرم امن الهی پا گذاشتهای و دلت آرام میگیرد، دوست داری حرف بزنی، اما با سکوت و شادی قدم زدن در این خاک آسمانی را نمیتوانی برای نامحرمان حریم دل بیان کنی.
باز اگر از مردم سراغ فرمانده اصفهانی دفاع مقدس را بگیری، گوشهای از گلستان رانشانت خواهند داد و مزار شهید خرازی، اما بیشتر اصفهانیها او را حاج حسین خطاب میکنند، شاید بازهم میخواسته بهرسم جبههها در گوشهای بشیند و درگیر غرور و خودپرستی نباشد اما بازهم پروانهها نور را پیدا میکنند و تقریباً شلوغترین جای گلستان اصفهان همینجا است، او را علمدار جبههها و علمدار خمینی (ره) مینامیدند و اگر بخواهیم مجسمهای از ولایت مداری و عمل به وظیفه بسازیم، قطعاً یکی از مصادیق بارز آن چهره این شهید عزیز خواهد بود.
عکسهایی یک روز به کار میآید
از رشادت، فرماندهی و جنگاوریهای حاج حسین شاید زیاد خوانده و شنیده باشیم اما نگاه به جنبه احساسات و عواطف این شیر مردان میدان نبرد هم خواندی است، از همین رو برآن شدیم تا با مهدی جانی پور، از عکاسان دوران دفاع مقدس و یکی از همراهان این سردار بزرگ به گفتوگو بنشیم.
این رزمنده دوران دفاع مقدس صحبت خود را با نحوی آشنایی خود با «حاج حسین» و اهمیت ایشان به رزمندگان، شهدا و خانوادههای آنها آغاز میکند و اظهار دارد: روزهای اول جنگ که تازه وارد جبهه شده بودیم هنوز حاج حسین خرازی را نمیشناختم، کمکم، بهمرور زمان با ایشان آشنا شدم اما آقای ردانی پور را میشناختیم، اول جنگ در شهرک دارخوین آقا مصطفی ردانی پور درحالیکه لباس روحانیت به تن داشت، آمده بود، سلام و احوالپرسی کردیم و عکس گرفتیم.
این عکاس و رزمنده دفاع مقدس ادامه داد: آن روز شهید جلال افشار هم بود که زمان عکس رفتن من را بوسید و گفت «این عکسها یک روزی به درد میخورد» و من از آن به بعد بیشتر دقت کردیم، خیلی موضوعات اتفاق افتاد تا اینکه از عملیات حصر آبادان به بعد دیگر با حاج حسین آشنا شدیم و بعد از این عملیات یکی دو هفته در منطقه ماندیم تا شهدایی که در منطقه مانده بودند را بهعقب برگردانیم، از 45 شهید، 43 نفر را پیدا کردیم و بازگرداندیم.
وی در ادامه تصریح کرد: بعد از آن به اصفهان بازگشتیم، به یاد دارم که شبی در تکیه شهدا که هنوز ساختمان حسینیه نداشت، داخل چادر دعای کمیل بود، بچهها اطلاع دادند که آقای ردانی پور و خرازی اصفهان هستند و برنامه سرکشی به خانوادههای شهدا دارند، ما هم به دنبال آنها هرروز صبح، خانه چند تن از شهدا، بهخصوص شهدا منطقه دارخوین سر میزدیم، از همان زمان هر جا میرفتیم، عکسهای دست جمعی میگرفتیم و بعدازآن هم عکاسی در عملیاتهای مختلف را انجام دادیم.
عکاس عقد حاج حسین از مراسم ازدواج ساده او میگوید
جانی پور ابراز داشت: یک روز ظهر، یکی از دوستان در خیابان مرا دید و گفت «چرا عروسی حاج حسین نرفتی؟» با تعجب پرسیدم کجاست؟ آدرس گرفتم و سریع رفتم، یک خانه کوچکی بود که پوش زده و میز و صندلی چیده بودند، همه مسؤولان و رزمندهها هم حضور داشتند، حاج حسین یک لباس سفید و کتوشلوار بسیار ساده پوشیده بود، مجلس عروسی خیلی ساده، باصفا و صمیمی بود که اگر امروز این مراسمها و سادگیها رعایت میشد، شاید بسیاری از مشکلات جوانان در بحث ازدواج وجود نداشت و بسیاری از تا آنها الآن ازدوج کرده بودند، حاج حسین باروی خندان کنار مهمانان مینشست و صحبت میکرد و بعد هم عکسها دست جمعی و تکی را گرفتیم، برای افتخاری بود تا کنار حاج حسین همیشه خندان و مخلص به بایستیم و عکس بگیرم.
خبرنگار و عکاس پیشکسوت اصفهان یادآور شد: پس از آشنایی با حاج حسین خرازی خیلی از جاها مثل سخنرانیها و عملیاتها را با ایشان همراه بودم، قبل از عملیات والفجر ۸ حاج حسین خرازی میخواستند برای رزمندهها سخنرانیها کنند که مسؤول تبلیغات به من گفت حاجی میخواهد اون سمت رودخانه برای گردان یونس سخنرانی کند و من هم رفتم برای عکاسی.
حاجی حواسش به لباس، کفش، سلاح، تجهیزات و روحیه بچهها هم بود
وی تأکید کرد: حاج حسین انسان و البته فرمانده بسیار دقیقی بود، مثلاً ایشان پس از سخنرانی آن روز تجهیزات بچهها را با دقت چک میکرد، برای او حتی مهم بود که لباس، کفش و حتی لباس غواصی، سلاحها و ... رزمندهها سالم و تکمیل باشد، برای شهید خرازی علاوه بر تجهیزات، روحیه بچهها هم اهمیت داشت، آن روز با تکتک رزمندههای گردان یونس و همه رو زهای جنگ با رزمندهها و نیروی زیردستش صمیمانه صحبت میکرد، میخندید و به آنها روحیه میداد.
جانی پور خاطرنشان کرد: در عملیات کربلای پنج، زیر پل شلمچه یک راه آبی بود که حاج حسین خرازی، حاج احمد کاظمی و سردار قربانی حضور داشتند، همانجا ماندم تا شب شود و در آن عملیات توی خط باشم، حاج حسین آمد پیشم و شروع به احوالپرسی کرد و بعد چند دقیقه به من گفت دستت را بده و بیا این طرف که تو اینجا مزاحم بودی! بعد از کلی معذرتخواهی از حاجی، گفتم چرا مزاحم؟ گفت دستت بده من و بیا! آمدم حرکت کنم که دیدم پایم سنگین شده و تازه متوجه شدم که تیرخورده.
اگر مزاحم نشده بودی، شهید شده بودم
عکاس دفاع مقدس افزود: ما را داخل سنگر بردند، دراز کشیدم و سرم را روی پای حاج حسین گذاشتم که گفت، امشب تو مزاحم بودی! اگر تو نبودی تیری که الآن بهپای تو خورده به من خورده بود و شهید شده بودم، بعدازاینکه یک ماه بیمارستان بستری بودم، به اصفهان آمدم و تا چند وقت با عصا راه میرفتم که یک روز یکی از بچهها آرام به هم گفت آمادهباش حاج حسین شهید شده است.
وی اذعان کرد: به خاطر مجروحیت نمیتوانستم بهدرستی از مراسم حاجی عکاسی کنم، اما برای وداع با ایشان سردخانه رفتم، حاج حسین، فرمانده و مردی بسیار با اخلاص و خندهرویی بود، گاهی اوقات هم جذبه داشت که البته جذبه و غضبش کاملاً بهجا بود.
کسی که برای خدا حرکت میکند سیگار نمیکشه ها!
جانی پور عنوان کرد: امربهمعروف او بسیار زیبا و قشنگ بود، مثلاً خاطرم هست یک مرد مسن در جبهه حضور داشت که سیگار میکشید و ایشان با یک روحیه بسیار لطیف و لب خندان گفتند، کسی که در مسیر کربلا قدم برمیدارد و برای خدا حرکت میکند سیگار نمیکشه ها! و این بنده خدا از همان موقع به بعد، چندین سال سیگار را ترک کرد.
وی تصریح کرد: پدر حاج حسین زمان جنگ در جبهه حضور داشت اما هیچوقت برای شهید خرازی این مساله مطرح نبود که پدرم اینجاست و باید حواسم به او باشد و از جایگاهش در همین راستا استفاده کند و یا پدرش چنین فکری کند.رزمنده و عکاس دفاع مقدس بیان داشت: زمانهایی او را میدیدم که زانو در بغل میگرفت و با امام زمان (عج) صحبت و درد دل میکرد، ایشان برخلاف برخی از مسؤولان امروز بااینکه فرمانده بود اما انگار یک رزمنده ساده در بین باقی رزمندهها بود و خیلی به رزمندهها اهمیت میداد، هیچگاه احساس نمیکرد که من الآن یک فرمانده ام، به تأمین نیاز رزمندهها خیلی سفارش میکرد، ارتباط عاطفی خاصی بین او و رزمندهها وجود داشت و سراسر وجودش سرشار از ایثار و گذشت و عاطفه بود.
سردار دلها زیاد داشتیم، حاج قاسم آخرین آنها بود
جانی پور تأکید کرد: حاج حسین خرازی سردار دلهاست، ما سردار دلها زیاد داشتیم که آخرین آنها سردار سلیمانی بود، سردار سلیمانی خلاصه میشود در ۸ سال دفاع مقدس، حاج احمد کاظمی، همت، خرازی و... و همانطوری که سردار سلیمانی گفت، باید شهید شویم تا معنای شهادت را بدانیم.
عکاس دفاع مقدس خاطرنشان کرد: روزی امام خمینی (ره) گفتند که سربازان من در گهوارهها هستند و این جوانان را امروز در جبهههای مختلف میبینیم، در سوریه، در دفاع از کشور و امنیت، جبهههای علمی و... نسل امروز، جوانان و نوجوانان ما تشنه هستند، اگر به آنها خوراک ناسالم داده شود طبیعتاً تأثیر خود را خواهد داشت، ما بهعنوان خانواده آنها، مسؤولان، مدارس، دانشگاهها و... باید بدانیم هر چیز جای خود را دارد، شادی و غم باید در کنار هم به جوانان تزریق شود و موظف هستیم در شرایط امروز دنیا، باوجود تمام تهاجمهایی که وجود دارد، به جوانان خوراک درست بدهیم.
جوانان امروز تشنه شنیدن داستان جنگ هستند
وی در پایان گفت: یک بار دریکی از دانشگاهها حاضرشده و شروع کردم در مورد دفاع مقدس صحبت کردم، ابتدای بحث چند نفر مدام میخنند و بحث را مسخره میکردند اما رفتهرفته بابیان ایثارگری و جهاد بچههای جنگ، خود اینها بیشتر جذب شدند و حتی گریه میکردند و این نشان میدهد که حق بر فطرت انسان تأثیر دارد اما متأسفانه مسؤولان آموزشی ما توجهی به این مسائل ندارند، ما در مدارس و دانشگاه نمیبینیم که داستان جنگ، ضرورت حضور رزمندگان مدافع حرم و... تشریح شود.
حاج حسین، نماد ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانهروزی برای خدا
و امروز بهانهای شد تا گذری بزنیم بر ورق خاطرات بزرگ مرد این دیار شهید پرور، جوان خیبر، بدر وپرچمدار انقلاب مهدی (عج) که مقام معظم رهبری از او اینگونه یاد میکند «سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهید، حاج حسین خرازی به لقاءالله شتافت و به ذخیرهای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانهروزی برای خدا و نبردی بیامان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آسمان رحمت الهی فرود آمد. او که در طول 6 سال جنگ قلههایی از شرف و افتخار را فتح کرده بود اینک به قله رفیع شهادت دستیافته است ... زندگی و سرنوشت این شهید عزیز و هزاران نفس طیبهای که در این وادی قدم زدهاند، صفحه درخشندهای از تاریخ این ملت است».
خانواده ایران میزبان قدوم سربازی از سربازان سیدالشهدا (ع)
دریکی از محلههای مستضعفنشین اصفهان به نام «کوی کلم» خانواده ای به وسعت ایران میزبان قدوم سربازی از سربازان سیدالشهدا (ع) شد، سربازی که در دوران هیاهوی جوانی سیره اباعبدالله و آموزههای قرآن را سرلوحه زندگی خود قرار بود، سال 1357 به دنبال فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگانها و سربازخانهها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار میکنند و به خیل عظیم امت اسلامی میپیوندند و با پیروزی انقلاب اسلامی و شروع غائله کردستان، از اولین نفراتی است که برای مقابله با اشرار به آن منطقه اعزام میشود.
رشادت های او به همراه شهید علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه پس از آزاد کردن شهر سنندج و حرکت به سمت «فرماندهی گردان ضربت»، که قویترین گردان آن زمان به شمار میآمد، در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل «دیواندره»، «سقز»، «بانه»، «مریوان» و «سردشت» و تدابیر نظامی، ضربات مهلکی که به ضدانقلاب وارد کرد نقل مجالسی است که از او یاد میشود.
با شروع جنگ تحمیلی به تقاضای خودش راهی کربلای ایران؛ جنوب کشور میشود و در نخستین خط دفاعی مقابل حزب بعث در منطقه دارخوین مدت نه ماه، با کمترین تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی استقامتمی کند و به تربیت دلاوران مردانی از جنس علیاکبر حسین (ع) مشغول بود، شجاعت، رشادت و تفکر نو این این جوان اصفهانی در مسائل نظامی و جنگی سبب شد تا در سال 1360 پس از آزادسازی بستان تیپ امام حسین (ع) که بعدها به لشکر امام حسین (ع) نام گرفت، رسمیت دهد.
وظیفه لشکر امام حسین (ع)، تربیت جوانان عاشورایی
قلب جبهههای غرب و جنوب ازهمان ابتدا حضور این او میتپید و جبهه مجذوب تکاپوی خالصانه و جهادگونه او شده بود چرا که با نگاهی کوچک به حضور در میدان مبارزه حق و باطل، نام او به عنوان فرماندهی عملیات والفجر 2، والفجر 3، والفجر 4، والفجر 8، بدر، خیبر و کربلای 4 و یا حضور این جوان در عملیات محرم، والفجر مقدماتی و رمضان بهعنوان معاونت عملیات سپاه سوم و همچنین در عملیات ثامنالائمه و طریقالقدس بهعنوان فرمانده محور به چشم می آید.
در میان تمام لشکرهایی که در 8 جبهه حق و باطل، ایران و عراق ایجادشده است، لشکر امام حسین (ع) که عملیات فتح المبین و بیتالمقدس را با فرماندهی این سردار جوان تجربه کرده، حال و هوای دیگری دارد؛ لشکری که این جوان خیبری در وصفش میگوید، «ما لشکر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر ششگوشه امام حسین را در آغوش بگیریم، جز این نباید کلامی و دعایی داشته باشیم که الّهُمَّ اجعل مَحیایَ، مَحیا محمدّ و آلِ محمد و مَماتی، مَماتَ محمّد وَ آلِ محمد»
نام این لشکر هنوز هم درخشش خود را دارد و نام آور است و انگار وظیفه او از همان ابتدای تولدش تربیت جوانان عاشورایی است، جوانانی که سال های قبل نامشان رزمنده دفاع مقدس بود و امروز مدافع امنیت و حرم نام دارند.
جوان خیبری که تمام معادلات فرماندهی را به هم ریخت
سید شهیدان اهل قلم به زیبایی تمام در چند جمله او را وصف می کند« وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میدادهاند بگذری، به «فرمانده» خواهی رسید، به علمدار.
او را از آستین خالی دست چپش خواهی شناخت. چه میگویم چهره ریزنقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است، مواظب باش، آنهمه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی، اگر کسی او را نمیشناخت، هرگز باور نمیکرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین (ع) روبهرو است و ما اهل دنیا، از فرمانده لشکر، همان تصویری راداریم که در فیلمهای سینمایی دیدهایم. اما فرماندههای سپاه اسلام، امروز همه آن معیارها را درهمریختهاند».
امروز بهانهای شد تا با هم نشینی دلتنگیهای یاران خرازی نسل ما هم که او را به درست درک نکرده اند دل تنگ شوند.
یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، کادو عقد حاج حسین
یکی از دوستان حاج حسین با ذوق کودکانهای از ازدواج او میگوید: حسین تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من کمک خواست، او با مزاح به مادرم گفته بود که: «من فقط 50 هزار تومان پولدارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!». بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند.
این رزمنده ادامه می دهد: او که ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری کرده بود اینک بانویی پارسا را به همسری برگزید؛ و با پیراهن سبز سپاه در مراسم عقد خود در حضور رهبر انقلاب امام خمینی (ره) حاضر شد، دوستانش یک قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، کادو کرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نکنی!». فردا صبح حسین تیربار را به پادگان بازگرداند و به اسلحهخانه تحویل داد و با تکیهبر وجود شیرزنی که شریک زندگی او شده بود به جبهه بازگشت.
حاج حسین شهید شد
یکی دیگر از همرزمان او در وصف شهادتش با بغض چمبره زده در گلویش میگوید: «ساعت 10 صبح روز جمعه بهطرف خط مقدم حرکت کردیم و چند ساعت بعد به سنگر حاج حسین رسیدیم که نیمهشب به خط آمده و به علت خستگی به خوابرفته بود. منتظر ماندیم تا بیدار شود. من به اتفاق مسؤول مهندسی منطقه و چند تن دیگر از برادران در کنار ایشان به صحبت در مورد وضعیت منطقه مشغول شدیم و شهید خرازی از اوضاع منطقه سؤال میکرد. یکی از برادران خبر داد که ماشین غذا مورد اصابت گلوله دشمن قرارگرفته و نتوانسته است برای برادران غذا ببرد. حاج حسین به شدت ناراحت شد و دستور داد به هر ترتیبی شده، آب و غذا را به جلو برسانند. نیم ساعت بعد یکی از برادران گفت که ماشین غذا آماده است، شهید خرازی از جا بلند شد و به بیرون سنگر رفت، بچهها میخواستند به طریقی وی را از خارج شدن از سنگر منصرف کنند؛ اما خجالت میکشیدند.
وی ادامه می دهد: تا آنکه یکی از برادران گفت، شما به داخل بروید، ما ماشین را خواهیم فرستاد، اما شهید خرازی به کنار ماشین آمد و توصیههایی را به راننده کرد، من در آن لحظه نیم متر با حاج حسین فاصله داشتم که ناگهان ایشان به زمین افتاد، اصلاً باورم نمیشد، حتی صدای خمپارهای که در کنارمان به زمین خورد، نشنیدم، بلافاصله سر سردار بزرگ اسلام را بلند کردم، ترکشهای بزرگی به سر و گردن این بزرگوار اصابت کرده بود.
بیاختیار فریاد زدم: «حاج حسین شهید شد» و زارزار گریه کردم، هنوز برایم خیلی عجیب است که چرا همه ترکشها فقط به ایشان اصابت کرد؛ و من که در فاصله نیم متری حاج حسین بودم، کوچکترین ترکشی به طرفم نیامد. تنها حاج حسین خرازی به منزلگه حق دعوت شده بود و کجاوه شهادت، فقط برای بردن او آمده بود».
تکرار قصه کربلا و وداع پدر و پسر
و اما باز قصه کربلا و آخرین دیدار پدر و پسر، و روایت پدری که از فراق جوان خیبریاش می گوید، «در مدت جنگ من و پسرم 2 همرزم بودیم. حسین فرمانده لشکر بود و من اغلب به امور تدارکاتی و امدادگری میپرداختم. اول اسفند سال 1365 به بیمارستان شهید بقایی اهواز آمد و درحالیکه با همان یکدست رانندگی میکرد در حین گشت داخل شهر، شروع به صحبت کرد: «بابا من از شما خیلی ممنونم چون همه از شما راضی هستند به خصوص رییس بیمارستان، مرحبا بابا، سرافرازم کردی»، من که سربازی در خدمت اسلام بودم گفتم: «هر چه انجام دادهام وظیفهای درراه نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده، کار من در مقابل این خدمت و فداکاری که تو انجام میدهی، هیچ است و اصلاً قابلمقایسه نیست»، این آخرین دیدار ما بود و سالها است که مشام جان من از عطر خوشصحبتهای حسین در آن روز معطر است.
حجتی که بر ما تمام شد
حال این دلاور مرد دیروز و الگو خیبریان امروز حجت را بر جاماندگان کربلا تمام کرده است و خطاب به ما می گویدد: «... از مردم میخواهم که پشتیبان ولایتفقیه باشند، راه شهدای ما راه حق است، اول میخواهم که آنها مرا بخشیده و شفاعت مرا در روز جزا کنند و از خدا میخواهم که ادامهدهنده راه آنها باشم. آنهایی که با بودنشان وزندگیشان به ما درس ایثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسؤولان عزیز و مردم حزب الهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هرچهتمامتر جلو این فسادها را بگیرید...».
انتهای پیام/