به گزارش راهیان نور؛ قطعه زمینی در اصفهان وجود دارد که مزار شهدا است، نامش را
«گلستان شهدا» گذاشتهاند اما گذشتگان و قدیمیهای شهر به نام
«تکیه شهدا» میشناسندش، گلستان یا تکیه تفاوت چندانی ندارد، مهم بخش دوم نام است، شهدا !
مردانی که نشان افتخار سربازی ولایت را بر سینه دارند، سرداران گمنامی که بهشت و رضای الهی را با جان خود معامله کردند و هرکدام چون ستارهای برای این شهر میدرخشند تا با نورشان راه گم نشود و اصفهان که لقب شهر شهیدان را بهحق به او دادهاند، کهکشانی با 23 هزار ستاره شهید دارد و منظومهای را با 14 هزار شهید به نام «گستان شهدا» نام گذاشتهاند.
هرکدام از این سرداران دنیایی از ویژگیها و خاطرات خاص خود را دارند که زبان از وصفشان قاصر است و تنها به مناسبتی خاص میتوان به سراغ یکی از آنها رفت و این بار به سراغ
عبدالله میرویم، از درب اصلی گلستان که وارد میشوی، کمی جلوتر، چهره محکم و مصمم طلبهای جوان با عینکی بزرگ خودنمایی میکند، روی سنگ مزارش نوشته
«نماینده امام خمینی (ره)»، آری تمام ایشان نمایندگان حضرت روحالله بودند که با جنگ، انقلاب را به دنیا صادر کردند.
اما عبدالله، پس از آغاز جنگ، مسئول دفتر نمایندگی امام (ره) در قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) شد، و پیش از آنهم مسؤول دفتر نمایندگی امام (ره) در استانهای فارس، بوشهر و کهکیلویه و بویراحمد بود و در کنار دوستان خود ازجمله شهید سرافراز مصطفی ردانی پور به خدمت مشغول بود.
قصه عبدالله و 30 ماه
وقتی چشمان خود را در این دنیا گشود، برای انتخاب اسمش قرآن را گشودند و آیه «قالانی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا» آمد، اسمش
عبدالله میثمی و رسمش سربازی ولایت شد، عدد 30 برای او به نماد تبدیل شد و در یکی از صحبتهایش گفته است: «من ۳۰ ماه در زندان، ۳۰ ماه در یاسوج، ۳۰ ماه در شیراز، ۳۰ ماه هم در جبهه بودم، که ۳۰ ماه جبههام در حال اتمام است و باید اجر خود را بگیرم».
دو سه سال پیش از پیروزی انقلاب به زندان ساواک افتاد و تا دو ماه مانده به طلوع فجر انقلاب اسلامی آزاد شد، اما آرام و قرار نداشت، در یاسوج و شیراز به دنبال خدمت خالصانه میگشت، جنگ که شروع شد به جبهه پرکشید، «جنگ» را یک امتحان بزرگ، یک سفره و نعمت گسترده الهی میدانست و اعتقاد داشت هرکه بیشتر میتواند در این جنگ شرکت کند، از سفره الهی بیشتر بهرهمند شده است و میگفت: ما در این جبههها اجر زیارتخانه خدا را هم میبریم.
ما را امام رضا (ع) حواله کرده است
با مصطفی ردانی پور به مشهد میرود و آقا مصطفی خواب امام رضا (ع) را میبیند، که به عبدالله بگویید: «چرا نمیروی منزل آقای شکوهنده؟» از مشهد که بازمیگردد، ماه صفر است، مادرش با منزل آنها تماس میگیرد و میگوید: «میخواهیم برای خواستگاری برسیم خدمتان» و در جواب اینکه «صبر کنید ماه صفر تمام شود.» میگوید: «ما را امام رضا (ع) حواله کرده، فقط برای خواستگاری میآییم» و با 14 سکه مهریه ازدواج میکند.
یکی از
همرزمان او میگوید: «یکبار به من گفت بلیط اتوبوس برای خانوادهاش بگیرم و آنها را راهی اصفهان کنم، وقتی میخواستم برای تهیه بلیط بروم، دیدم ماشین سپاه هست و کسی فعلاً استفادهای از آن نمیکند، ماشین را برداشتم و آنها را با ماشین سپاه بردم، وقتی میثمی فهمید، بهقدری عصبانی شده بود که کم مانده بود مرا بزند! آنقدر به بیتالمال تقید داشت، حتی بعد از شهادتش، وقتی میخواستم خانوادهاش را با ماشین سپاه ببرم معراج شهدا، هر چه کردم ماشین روشن نشد. احساس کردم که او راضی به این امر نیست و به همین خاطر ماشین راه نیفتاد.»
عبای شهید میثمی، پناهگاه و آرامش برای «حاج قاسم»
سردار بزرگوار شهید شوشتری نقل میکند: یک روحانی بزرگواری بود به نام آقای میثمی از روحانیون سرشناس اصفهانی بود که از طرف شهید آیتالله محلاتی به سمت نماینده امام (ره) در قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) منصوب شده بود، این شهید بزرگوار همه تشکیلاتش درون یک بقچه بود، یک کتاب داشت و لباسهایش را هم داخل همان بقچه میگذاشت، ماشین و هیچچیز دیگر را تحویل نمیگرفت و تابستان هم روزه میگرفت، در کربلای یک و وسط تابستان هم یادم هست که روزه داشت، شامش را زیر یک گونی یا جای دیگر خنک نگه میداشت برای سحریاش و با همان روزه میگرفت.
این شهید عزیز ادامه میدهد: ما در این عملیات جایی گیرکرده بودیم، آقای سلیمانی بود، آقای قربانی بود، آقای کوثری و من؛ شهیدمیثمی هم حضور داشت، آقای قالیباف و غلامرضا جعفری هم بودند، یک سنگر کوچکی بود، شهید میثمی عبای سیاهی داشت که کشیده بود روی سر ما، باور کنید فکر میکردیم که زیر یک سقف بتنآرمه نشسته بودیم، او اینجوری روی ما اثر میگذاشت.
شهید شوشتری تأکید میکند: وقتی دستی به شانه ما میکشید یا ما را بغل میکرد، همه ناراحتیها و ملامتهای ما از بین میرفت، آدم را تسکین میداد، یعنی اگر همه ما برگردیم به آن روزها، مشکلاتمان حل است، نه اتاق، نه ماشین، نه جایگاه و نه درجه و هیچچیز دیگر، مشکل جنگ ما را حل نمیکند.
حقیقت پیروزی، وحدت و انسجام ماست
شهید میثمی برای رزمندگان اسلام میگفت: «برادران! پیشروی و عقبنشینی در خاک، شکست و پیروزی نیست، حقیقت پیروزی، وحدت و انسجام؛ و حقیقت شکست، اختلاف ماست، اگر خدای ناکرده بهواسطه حرفهای اختلاف انگیز، رزمندگان در کارشان سست شوند، تمام عواقب و گناهان آن به گردن ماست» و در جایی میگفت: «وقتی انسان برای خدا کار کرد، یک کار کوچک میکند، ولی چنان حاصل دارد که اصلاً خودش هیچ باور نمیکند، کار کردن مطلق خوب نیست، کار کردن برای خدا معراج است».
حجتالاسلام میثمی به پیروی از رهبر و مقتدای خود، جنگ را در رأس همه امور میدانست و حتی برای زیارتخانه خدا هم حاضر نبود، لحظهای جبهههای نبرد حق علیه باطل را ترک کند، چراکه معتقد بود جبهه اجر زیارتخانه خدا را هم دارد.
سرانجام در سالروز طلوع فجر انقلاب اسلامی و همزمان با ایام شهادت حضرت صدیقه طاهره (س) در 12 بهمنماه سال65 در عملیاتی با نام زیبای کربلای 5 همراه با دوستان خود نظیر حاج حسین خرازی به نظرگاه وجه الله شتافت تا در قهقه مستانه و شادی وصول الی الله، از رزق الهی بهره جویند.
ترکش به سر عبدالله اصابت کرد و شاید برایش میخوانیم «سرباز شدن برای سر باختن است» چراکه در این مسیر، سر از پا نمیشناخت و با سر رفت، روی مزارش جملهای این شهید نوشته شده که انسان را میخکوب میکند، «قدرت ما بهاندازه توکل ماست».
باید قوی شویم و این قوت را میتوان از فرهنگ بسیجی که بروز در فرهنگ دفاع مقدس و شهدا دارد سرمشق گرفت، قدرت با توکل است و اینکه به قول پیر جماران بدانیم که ما در این دنیا غیر از خدا هیچکس را نداریم، گره زدن سرنوشت جامعه اسلامی و مردم به قول فلان دولت خارجی و امید به فلان معاهده کذایی خلاف فرهنگ شهدا است، این فرهنگ شهدا و دفاع مقدس که ریشه در اسلام ناب محمدی (ص) دارد میتواند راهگشای ما باشد و به قول شهید حجتالاسلام عبدالله میثمی عزیز:
«خدا میداند اگر پیام شهدا و حماسههای آنها را به پشت جبهه منتقل نکنیم، گنهکاریم».
انتهای پیام/