تاریخ انتشار
سه شنبه ۲ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۲۴
کد مطلب : ۹۶۲۳
پیشانی خرمشهر هنوز زخمی جنگ است
یادداشت/ هوشنگ نوبخت
خرمشهر نماد مظلومیت و اقتدار است، نماد و سمبل وجود دست خدا بر سر این سرزمین. خرمشهر آنقدر عزیز است که قبل از اینکه راهیاش شوم وضو گرفتم تا حس کنم و احترام بگذارم به تابلویی که در اذهانمان هنوز نقشش جاری است و نوشته بود : اینجا کربلا است، با وضو وارد شوید.
توی مسیر با خودم کلنجار رفتم که از چه دید و زاویه ای به خونینشهر بنگرم و دیدم چه نگاه و رسالتی قشنگتر از این که خبرنگار حوزه دفاع مقدس باشی و تداعی کنی که به جایی میروی که روزگاری خیلیها آمدند و دیگر برنگشتند.
ورودی شهر، دیوارهایی صدایت میزنند و چشمانت را به تماشا دعوت میکنند که هنوز زخمی گلولههای بعثیاند.
خرمشهر یک موزه بکر است که نه آن را حفظ کردند که دلداده و جاودان بماند برای سندیت تاریخ و نه آن را ساختند تا حس قشنگ بازسازی و خدمت را بتوان در کالبدش دید.
تنها سوم خرداد که میشود یک تلنگر ملی میزنند تا یادی کنند از شهر و سرزمینی که پیشانی مقاومت بود و بصورت نمادین به این دیار میروند، بیآنکه بدانند زیر پوست زخمی این شهر هنوز هستند ناخداهایی که سبزی می فروشند اما دریای بیکران خاطرات و رشادتهایی هستند که نوشتنشان خودکار را هم به خجالت در میآورد.
در بازار شهر قدم میزدم و فکر میکردم که چرا این شهر مقاوم و نمادین هنوز آبستن کم لطفیهاست. مگر مردم خرمشهر چه باید میکردند که نکردند و اگر اینگونه است که حجت را بر مملکت و ناموس و مرز و وطن تمام کردند که کردند، چرا ما و مسئولین نتوانستیم جبران مافات کنیم.
چرا ناخدای پیر این شهر در حال گفتگو با من باید بغضش بترکد و اشکش که تلفیقی است از گلایه به زمینی بچکد که روزگاری خون میچکید ولی از روی صلابت؟
حاج یونس بساط میوه فروشی داشت و گفت: باور کنید خیلی از جوانان خرمشهر نمیدانند در این خیابانها وکوچههای غریب چه حادثهها و جانفشانیها رخ داده است و من اذیتم از اینکه کارها نمادین و روتین شده است.
حاج یونس، ما را به تماشای بلمی برد که در دوران جنگ رزمندگان را جابجا میکرد و گفت: خدا را شاهد میگیرم که بیش از دویست رزمنده را با همین بلم جابجا کردم، بدون اینکه رزمنده باشم و یا لباس رزم پوشیده باشم.
این پیر شهر خوبان دوباره لب به گلایه و اکرد و گفت: وضعیت مالی خوبی ندارم و الا همین بلم را در یک اتاق شیشهای به موزه جنگ اهدا میکردم که در تاریخ ثبت و ضبط شود و همه بدانند که خرمشهریها همه رزمنده بودند و پیشانیشان سیبل دشمنی که کمر همت بسته بود برای اینکه این شهر خوب خدا را از نقشه مقدس وطن جدا کند.
دل نمیکندم و حس میکردم که من هم غافل شدم و دهکارم به حاج یونس و همشهریانش. آری من هم مثل شما، مثل مسئولین و مثل خیلیها که آماده میشوند که سوم خرداد راهی این دیار شوند، بدهکارم به تاریخ.
سالهاست که خردادها میآیند و میروند و هنوز پیشانی خرمشهر پر است از بغض و گلایه و چقدر خوشحال شدم وقتی در حال ترک شهر رطبی از دست حاج یونس گرفتم و خوردم که نخلش زمان جنگ زخمی شده بود و حالا التیام یافته است.
آرام پیشانی حاجی را بوسیدم و در گوشش به آرامی گفتم: کا دمت گرم که هستی.
دارم به اهواز برمیگردم و چقدر مشتاقم که باز هم وضو بگیرم برای رفتن به شهری که بوی عشق میدهد، بوی نخل و بوی خاطرات قشنگ حاج یونس.
انتهای پیام/