کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

دلنوشته یک خادم الشهدا

تا ابد خادم کانال کمیل می مانم

9 فروردين 1396 ساعت 16:22

یادمان کانال کمیل و حنظله - جهاد رسانه ای شهید رهبر، با ابراهیم عهد بستم تا عمر دارم خادم شهدای کانال کمیل و حنظله بمانم و همیشه به زائرهایشان خدمت کنم.



این شهیدان کیستند؟ اینان کیستند که در نزد پروردگارشان عند ربهم یرزقونند؟؟ این شهیدان چه گفتند به مادرشان حضرت زهرا (س) که پاداش بی مزاری و بی نشانی به آنان هدیه داد؟؟ این شهدا چه گفتند با مولایشان که هنگام گفتن ذکر زیبای اشهد ان لا اله الله در هنگام عروجشان به سوی یار، سرور لب تشنگان به بدرقه آنان می آیند؟ چه گفتند در روضه ها با علمدار کربلا که هنگام تسلیم جان به جان آفرین، ابوالفضل عباس، لب های تشنه شان را تر می کند؟؟

نمی دانم از کجا شروع کنم، هنوز در حیرت این عنایت شهدای گردان کمیل و حنظله به خصوص شهید هادی مانده ام، عنایتی که فکر و اندیشه مرا درگیر خود کرده است؟؟ به این فکر می کنم چه عنایتی بود که از کتاب سلام بر ابراهیم راهی مقتل ابراهیم شدم !!؟؟ 

اوایل اسفند ماه 95 بود که یکی از دوستان خبر برگزاری اردوهای جهادی را به من داد که در شهر اهواز برگزار می شد و گفت که اگر دوست داری در این اردو شرکت کن، به خاطر اینکه امیدی به درآمدن اسم خودم برای خادمی شهدا نداشتم، در اردوی جهادی ثبت نام کردم، زمان حرکت اردوی جهادی 24 اسفند ماه بود، 2 روز مانده به اردو از طرف کمیته خادمین به من زنگ زدند و گفتند که اسم شما برای دوره 3 خادمین شهدا در آمده!!! از یک طرف بسیار خوشحال شدم که شهدا، آدمی سیاه دل و گناه کار مثل من را به نوکری پذیرفتند و از سوی دیگر ناراحت این که نمی توانستم بروم چون در اردوهای جهادی ثبت نام کرده بودم، روز 24 اسفند ماه به سوی اهواز حرکت کردیم، از روز 26 شروع به کار کردیم، روز 29 اسفند بود تقریبا نزدیک غروب آفتاب می شدیم و دوستان سخت مشغول تکمیل پروژه جهادی بودند.

در هنگام کار دیدم که گوشی همراهم زنگ می خورد، گوشی را در آوردم، مسئول خادمین استان بود، فهمیدم که اسمم برای دوره 4 خادمین شهدا در آمده، خیلی خوشحال شدم و قرار بر این شد که روز 4 فروردین 96 خودم را به معراج شهدا در پادگان شهید محمودوند اهواز برسانم،  صحبت هایم که تمام شد، به فکر فرو رفتم، گفتم مگه من چه کار کردم که شهدا مرا طلبیدند!!؟

وقت اذان مغرب که داشتیم به سمت خوابگاه بر می گشتیم، خبر دادند به مناسبت آخرین شب سال 95 در معراج برنامه ای هست و قراره همه ی نیروهای جهادی که آمده بودند به معراج بریم، دیگه نمی دونستم از خوشحالی باید چی کار کنم؟؟ فقط تنها کاری که می تونستم انجام بدم این بود که از شهدا تشکر کنم، چون مسیر پروژه ایی که انجام می دادیم از خوابگاه تقریبا 1 ساعت با اتوبوس از ما فاصله داشت ما به اتوبوس هایی که برای رفتن به معراج فراهم کرده بودند نرسیدیم و اتوبوس ها حرکت کرده بودند، ما نماز را در خوابگاه خواندیم بعد از خواندن نماز در خوابگاه بر ماشین تویوتا هایلوکس 2 کابین سوار شدیم و راهی معراج شدیم.

بعد از سخنرانی بسیار دلنشین آقای ماندگاری درباره شهدا و مداحی زیبا و چشم دشمن کور کن حاج مهدی سلحشور و کربلایی سید رضا نریمانی، از معراج که خارج شدیم، چشمم ناخودآگاه به کتاب سلام بر ابراهیم 2 افتاد!! 
 
سریع رفتم  و کتاب رو خریدم، سریع به سمت اتوبوس ها رفتیم تا به سمت خوابگاه برگردیم، به خاطر نبودن جا در اتوبوس با چند نفر از دوستان جهادی در صندلی کمک راننده اتوبوس که جلوی در اتوبوس بود نشستیم، یکی از بچه ها که نمیشناختمش به من گفت می  تونم کتابتون رو ببینم!؟ کتاب رو بهش دادم و گفتم تا برسیم بخونش، وقتی رسیدیم خوابگاه دیدم هنوز مشغول خواندن کتاب هستش، گفتم اگر امکان داره کتاب رو به من بدی! از من خواست که کتاب رو بخونه بعد بهم بده ، من هم که دیدم این جوری هستش گفتم پس این کتاب هدیه من به تو، ببر بخون من برای خودم یه نسخه دیگه از کتاب رو میخرم دوباره !! هر کاری کرد که پول کتاب رو بگیرم قبول نکردم و زیر بار این نرفتم که بابت هدیه پولی بگیرم ازش ، در جواب گفتم که هدیه رو قبول کن از من در عوض ابراهیم خودش هدیه من رو میده !!!
 
روز 4 فروردین که قرار بود بچه های جهادی  بروند به مناطق عملیاتی و من هم راهی معراج بشم واقعا لحظات سختی بود، 8 روز در کنار هم بودیم واقعا سخت بود جدایی، از هم جدا شدیم، همه که راه افتاند به سمت مناطق، منم راه افتادم به سمت معراج، خیلی دلم گرفته بود، نمی دونستم باید چی کار کنم، هی با خودم می گفتم ول کن بابا خادمی می خوام چیکار؟؟ ولی یه حسی از ته دل صدا می کرد که کجا می خوای بری از پیش ما بهتر؟؟؟ خلاصه معراج رسیدم اول به پابوس شهدای گمنام معراج رفتم و گفتم خودتون دستم رو بگیرید!! به پذیرش کمیته خادمی رفتم، برگه ایی دادند و گفتند که برو بایست تا نوبتت و بعد برای معلوم شدن محل خدمت، در صف که بودم چشمم روی نقشه به کانال کمیل افتاد!! در افکار ابراهیم هادی رو دیدم گفت که به کمیل خوش آمدی، نوبتم رسید و وارد کانکس شدم، رفتم جلو ، مسئول پذیرش داشت با تلفن صحبت میکرد ، ازش پرسیدم گفتم کانال کمیل جا داره یا هویزه ؟؟ گفت هردوشون جا دارن، صبر کن تلفنم تموم بشه الان کارت رو راه می ندازم!!! از اون جایی که رفیق های 8 روزه جهادیم به سمت مناطق حرکت کرده بودن گفتم کانال کمیل سال بعد میرم، بزار امسال برم فعلا هویزه، هم با بچه ها کنار هم باشیم هم از این دلتنگی خلاص بشم، دلتنگی ایی که هنوز 2 ساعت هم از شروعش نگذشته بود! گفتم بزار یه استخاره ایی بگیرم، 3 تا صلوات فرستادم و با تسبیح استخاره گرفتم  کمیل در اومد ، گفتم بزار یه بار دیگه بگیرم ببینم چی میشه، یه بار دیگه گرفتم باز هم کمیل اومد، دیگه مطمعن شدم که ابراهیم مرا فرا می خواند به سوی کمیل، خلاصه کمیل رو انتخاب کردم و رفتم داخل حسینیه که خادمین مستقر بودن استراحت کنیم.
 
 نزدیک اذان ظهر بود نقشه رو نگاه می کردم دیدم کانال کمیل از شهر اهواز خیلی فاصله دارد و اگر بخواهم زودتر برگردم با مشکل نبود ماشین بر می خورم، میخواستم برم یادمانم رو عوض کنم و برم یادمان شلمچه رو انتخاب کنم که نزدیک آبادان و خرمشهر هم هست، هم بچه هامون رو ببینم و هم اگر خواستم زودتر برگردم برم با ماشین هایی که شهرستانمون میان برای راهیان نور و محل اسکانشون هم خرمشهر بود برگردم.
 
 رفتم جلوی کانکس پذیرش که محل خدمت خادمی خودم رو عوض کنم، جلوی کانکس که رسیدم گفتم بزار یه استخاره ایی دوباره با تسبیح بگیرم ببینم کانال در میادش یا شلمچه ! برای اولین بار بودش که برای انجام یه کاری 3 بار استخاره می گرفتم ! باز هم کانال کمیل!؟؟دیگه مطمعن شدم که ابراهیم من رو طلبیده و باید برم!! 
 
خلاصه شب گذشت و صبح 5 فروردین راه افتادیم، رسیدیم به یادمان کانال کمیل و حنظله، ورودی کانال عکس شهید ابراهیم هادی به چشمم خورد، تو دلم بهش گفتم دلیلت از طلبیدن من به این جا چی بود؟؟؟ از ماشین پیاده شدیم، خادم های دوره 3 رو راهی کردیم رفتن و ما اومدیم حسینیه، نماز رو خوندیم، در حین ناهار خوردن بودیم که به دلم افتاد بزار به رفقای جهادیم یه پیامک بدم که در کانال کمیل و حنظله دعا گو و به یاد شما هستم، پیامک رو که فرستادم 5 دقیقه نگذشته بود که دیدم یکی از رفقا زنگ زد!! گفتم حتما می خواد حالم رو بپرسه، جواب دادم، بعد از سلام بلافاصله پرسیدش که تا کی کانال کمیل هستی؟ من گفتم حالا هستم تا چند روز دیگه! گفت ما الان یادمان چزابه هستیم، بعد از ناهار میایم کانال کمیل!!! داشتم بال در میوردم اونقدر خوشحال شدم، تازه فهمیدم چرا ابراهیم من رو به این کانال فراخواند!! با ابراهیم عهد بستم تا عمر دارم خادم شهدای کانال کمیل و حنظله بمونم و همیشه به زائرهاشون خدمت کنم!!
  
انتهای پیام/

علی نصیری
خادم الشهداء کانال کمیل و حنظله





کد مطلب: 9499

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/note/9499/ابد-خادم-کانال-کمیل-می-مانم

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com