به گزارش راهیان نور، این مقاله تحت عنوان چشم تیزبین و مغز متفکر در جنگ، چکیدهای از آثار جمعآوری شده شهید عزیز حسن باقری است که قریب به 7، 8 هزار صفحه از آن شهید بزرگوار جمعآوری شده، با توجه به عمر کوتاه اما با برکت آن شهید. در دوران دفاع مقدس، این حجم عظیم از آثار به دست آمده نشانگر شخصیت عظیم و بزرگ و شخصیت با شکوه آن شهید بزرگوار است. با توجه به محدودیت وقت، ما این مقاله را بسیار محدود کردیم؛ در کنگره بزرگداشت یاد و خاطره شهیدان سخن از کسانی است که در قهقهه مستانهشان و شادی و صولتشان عند ربهم یرزقونند. عاشقان دلباختهای که روح بلند پروازشان در قفس تنگ خاکی تن نماند، زیرا:
چنین قفس نه سزایِ چو من خوشالحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
آنان با دیدن جمال یار از کالبد تن رها شده و به وجه الله و لقاء الله رسیدهاند. گر چه شخصیت بزرگ شهید باقری به سبب اخلاصش مخفی ماند، اما آنچه به دست ما آمده است او در خانواده مذهبی که عشق وافری به اهل بیت داشتند در روز سوم شعبان سال 1375 هجری قمری به دنیا آمد.
والدینش این تولد را هدیه الهی دانستند و گفتند نامش را به همراه آورده است زیرا که در روز تولد امام حسین(علیه السّلام) سالار و سید شهدا متولد شده است.
ایشان هفت ماهه به دنیا آمده بود، پس نامش را غلامحسین نهادند. به هنگام تولد جثهای لاغر و نحیف داشت و سخت ناتوان و ضعیف بود، بهگونهای که تا بیست روز، نه صدایی از او برمیخاست و نه توان نوشیدن شیر مادر را داشت. همه نگران سلامتش بودند. پس متوسل به مولا و مقتدایش امام حسین(علیه السّلام) شدند تا او خود شفا دهنده غلامش باشد و همین گونه هم شد.
غلامحسین در دو سالگی افتخار زیارت مولایش را در کربلا به همراه والدینش داشت تا الطاف و عنایات مولایش بیشتر شامل حال او شود. به خاطر علاقه زیادی که به سالار شهیدان داشت در دوران کودکی و نوجوانی در مجالس عزاداری سیدالشهدا شرکت فعال داشت به طوری که عضو مؤثر در هیئت نوباوگان محبان حسین (علیه السّلام) شده بود.
شهید باقری همزمان در کنار دروس دانشگاهی به تحقیقات اسلامی خود ادامه میدادند و کلاسهای اصول عقاید در مسجد دانشکده تشکیل داده و با بیان دیدگاههای اسلامی با بعضی از استادان غربزده و همچنین گارد پلیس دانشکده درگیر میشود و ایشان پس از یک سال و نیم تحصیل از دانشکده اخراج میشود.
در دوران سربازی به علت فعالیتهایش در پادگان او را از دیگر سربازان جدا کرده و او را راننده افسر جزء قرار میدهند. او به فرمان امام ضمن فرار از پادگان ایلام به تهران میآید. ضمن شدت بخشیدن به مبارزات و تلاشهای بیامانش در مراسم کمیته استقبال از حضرت امام مشغول به کار میشود و در تصرف کلانتری 14 تلاش وافری را میکند.
در نوشتههایش که از او در روزهای 21 و 22 بهمن باقی مانده حتی در پادگان نیروی هوایی اسلحهاش را به همافری که برای جنگیدن با گارد سلاحی نداشت داد و بعد به همراه برادرش در پادگان حُر که مینها را همه جا پراکنده بودند شروع به جمعآوری کرد و آنها را به جایی برد که خطری برای مردم نداشته باشد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب و پس از انتشار روزنامه جمهوری اسلامی به عنوان خبرنگار در تحریریه روزنامه مشغول به کار شد و با نگارش مقالههای سیاسی همکاریهایش را جدیتر کرد، آثاری که از مقالات منتشر شده از او در روزنامهها باقی است نشان دهنده قدرت قلمی قوی اوست که از نبوغ فراوانش نشأت گرفته بود.
در فروردین ماه 58 پس از دو هفته مطالعه موفق میشود در رشته ادبیات نیز دیپلم گرفته و با رتبه 104 در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران تحصیلات را ادامه دهد. او در واقعه طبس و هنگام دخالت نظامی مستقیم آمریکا از جمله کسانی بود که پیگیری میکرد تا شهادت برادر پاسدار محمد منتظر قائم به فراموشی سپرده نشود.
قبل از هجوم سراسری رژیم بعث عراق به میهن اسلامیمان به دعوت سازمان امل، در مسافرتی پانزده روزه به کشورهای لبنان و اردن گزارشی تحلیلی از اوضاع نابسامان مسلمانان ارائه میدهد.
در عملیات طریق القدس در سمت معاونت عملیات نقش ویژهای ایفا میکند و در عملیات فتح المبین فرمانده لشکر نصر سپاه و فرمانده قرارگاه مشترک عملیاتی از طرف سپاه، در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده لشکر نصر و فرمانده قرار گاه مشترک عملیاتی از جانب سپاه در تصرف شلمچه و خرمشهر فعالترین و سختترین نقش را داشت.
در عملیات رمضان هم با همین عنوان فرمانده لشکر نصر، نقش مهمی را ایفا میکند و پس از این عملیات به عنوان فرمانده قرارگاه کربلا در قرارگاههای جنوب انتخاب میشود. در عملیات محرم، طنین اسم رمز یا زینب(س) از زبان این شهید بزرگوار در بیسیمها شنیده میشود و مسؤولیت ایشان جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه بود که تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت.
در آن جا هم در آغاز دهه فجر در روز پانزدهم بهمن سال 61 در حالی که تعدادی از همسنگرانشان به دیدار امام رفته بودند، چون مولایش سالار کربلا غریبانه با خون، چهره خاک کربلای فکه را گلگون کرد و به آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت دست یافت.
بخشی از خدمات نظامی شهید:
او از همان آغاز ورود به صحنه دفاع مقدس با بروز استعدادها و شایستگیهای منحصر به فردش در زمره فرماندهان برجسته سپاه درمیآید. با تدبر و تفکر به بررسی ضرورتها، نقاط ضعف و قوتها، راهکارهای قابل دسترسی برای پیشبرد دفاع و دفع دشمن پرداخت و با عنایت ویژه حق تعالی که ثمره اخلاصش بود در مدت کوتاه عمرش موفق به انجام خدمات بسیار ارزنده و بینظیری شد که بیاغراق در آینده با تداوم انقلاب اسلامی منشأ برکتهای بیشماری خواهد شد.
با این که فرصتی برای تجربه اندوزی دراز مدت نداشت، توانست در مدت زمان کم و با حداقل امکانات و کمکها آن چنان تحولی در ساختار و رفتار نظامی به وجود آورد که هنوز هم بعضی ناباورانه به آن روزها نگاه میکنند و حسرت و غم فقدان از دست دادنش را میخورند.
تأسیس واحد اطلاعات و عملیات:
در این رابطه همرزم او سرلشگر رشید می گوید: به عبارتی، هنوز در تاریکی گام برمیداشتیم، نه وضع خودمان را شناسایی کرده بودیم نه از دشمن و امکانات و استقرار و هدفها و وضع آنها خبر داشتیم. به همین خاطر بود که او واحد اطلاعات را راه انداخت و با خلاقیت و تلاش فراوان باعث شده بود سپاه از نظر نظامی کارآمدتر شود و نظریات فرماندهان و مسؤولانش از نظر نظامی مورد توجه بیشتری قرار گیرند؛ به عنوان مثال سردار صفوی جانشین محترم سپاه بیان میفرمایند در آغاز جنگ که بنی صدر ملعون خائن در جبههها هم میآمد من فرمانده عملیات خوزستان بودم. ما را به جلساتی که راجع به جنگ بود راه نمیدادند من با شهید بزرگوار با تلاش مقام معظم رهبری که نماینده حضرت امام بودند وارد جلسه شدم. سردار صفوی میفرمایند: وقتی نوبت ما شد اول قرار بود وضعیت دشمن گزارش شود. سپس وضعیت خودی بیان گردد من به شهید بزرگوار اشاره کردم، گفتم برو توضیح بده. بعد از آن جلسه رهبر معظم انقلاب به سردار صفوی میفرمایند که تا شما اشاره کردی به حسن پاشو برو من دیدم که یک جوان لاغر اندام پا شد، بدون این که سر و ریش و محاسنی داشته باشد. آقا فرمودند من دلم هوری ریخت، گفتم حالا این بنی صدر و اینها نشستهاند این جوان چه میخواهد بگوید. تا آمد پای تابلو آنتن را گرفت و شروع کرد موقعیت دشمن را منطقه به منطقه تشریح کردن آن جا چند تانک دارد،این جا چند تیپ و لشکر مستقر است. آن جا خاکریز زدهاند و این جا میادین مین و آن جا سیم خاردار ایجاد کردهاند. آقا فرمودند هر چه زمان میگذشت من قلبم روشنتر و چهرهام بازتر میشد مثل یک روحانی که مثلاً وقتی پسرش میخواهد به منبر برود نگران است که آیا میتواند از عهده این منبر برآید یا نه، من یک چنین حالتی داشتم ولی هر چه بیشتر صحبت میکرد من قیافهام بازتر میشد. او در آن جلسه چنان گزارش دقیق و مصور و خوبی ارائه داد که همه حضار حتی خود بنی صدر ملعون به شگفت درآمد و گفت این جوان این اطلاعات جالب را از کجا آورده است!
تربیت نیرو:
او معتقد بود که اشخاص زیر دست باید رشد پیدا کنند و مسؤولیتها را باید به آنها منتقل کرد. او بارها در جلساتی میگفت که ما مثل ارتش عراق نیستیم که یک نیرویی را بدون آن که از منطقه شناسایی داشته باشد به جلو بفرستیم و با حوصله بسیار زیاد برادران تازه وارد را شناسایی میکرد و با دقت بسیار زیاد آنان را آموزش میداد.
دقت و اصرار بر توجیه نیروها:
او بر شناسایی دقیق و حضور بیشتر در عملیات اصرار داشت. او تا رده فرمانده رسته را خودش توجیه میکرد. آن قدر این کار را انجام میداد تا اطمینان پیدا میکرد که نیروهای آماده برای حمله در محورهای خودشان هستند. در این زمینه شهید زین الدین میگوید: در عملیات بیت المقدس پشت جاده آسفالت در انتهای خط تیپ 27 رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سّلم) کار گره خورده بود و دشمن از پشت سر با تیربارش خط را میزد در حالی که از پشت سر گلوله میبارید او نقشهاش را روی زمین پهن کرده بود و داشت فکر می کرد که چه باید بکند. این صحنه اعتماد بسیجیان را به فرماندهی او تضمین میکرد.
حضور مستمر در خط مقدم:
شهید زین الدین در این رابطه میگوید: دو سه روز بعد از محاصره سوسنگرد با ایشان رفته بودیم جلو، حدود 100 تانک دشمن میآمدند طرف ما و او بدون ترسی از این همه تانک ایستاده بود و میگفت برای آینده باید فکر کنیم و فکرمان هم باید اساسی باشد. در همان حال هم به چند نفر از آرپیجی زنها دستور میداد که از سمت دیگری بروند تانکها را بزنند. شهید مهدی زین الدین در ادامه فرموده بود در مرحله سوم عملیات محرم پاسگاهی از دشمن هنوز سقوط نکرده بود. من خودم رفتم جلو و در آن درگیری شدید دیدم ایشان و شهید بقایی آمدند جلو تا از نزدیک ناظر عملیات باشند. تعجب کردم چون این وظیفه من بود که فرمانده تیپ بودم. من باید میرفتم و آن جا حاضر میشدم اما آنها زودتر از من آمده بودند.
علاقه شدید به بسیج:
برادر رزم حسینی میگوید تا بچههای بسیج نان نخورده بودند ایشان نان نمیخوردند و تا آب به گلوی بسیجیان نرسیده بود ایشان دست به آب نمیزدند. همسر شهید در مورد علاقه شهید به بسیجیان چنین میگوید: ایشان بسیجیان را خیلی دوست میداشتند و هر گاه از آنان صحبت میکردند برق خوشحالی در چشمانش پدیدار میشد و آن اوائل که از کارش اطلاعی نداشتیم و میگفتیم در جبهه چه کار میکنی میگفت من سقای بسیجیها هستم. یکی از همرزمان ایشان میگوید: روزی به ایشان گفتم این بسیجیها خیلی مخلص هستند خیلی شجاع هستند و صداقت دارند بیا برای آنها سخنرانی کن. او با دست بر سرش زد و گفت خاک بر سر ما که مسؤول اینها هستیم. ما چه طور بیاییم برای اینها سخنرانی کنیم ما که صلاحیت نداریم.
عشق به شهادت:
شهید بزرگوارمان میگفت تا خالص نشوی خدا تو را نمیبرد. باید سعی کنیم که خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد. به برادران مرتب میگفت که به بسیجیان بگویید تا دعا کنند ما هم شهید شویم. خدا نکند با تصادف یا با مرگ طبیعی و چیزی از این قبیل بمیریم. هنگامی که در عملیات طریق القدس بر اثر تصادف مجروح شد پس از به هوش آمدن گفت: دعا کنید تا من بر اثر تصادف نمیرم من باید شهید شوم تا گناهانم بخشیده شود. اگر ما به شهادت نمیریم در آن دنیا بسیجیها یقه ما را خواهند گرفت. همسرش میفرماید: بزرگترین آرزویش شهادت بود. به همین علت در تاریخ 24/7/61 که برای انجام مأموریتی به همراه سردار سرلشکر محسن رضایی به مشهد مقدس و حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) مشرف میشوند ایشان که عاشق اهل بیت (علیهم السلام ) بودند بسیار منقلب میشوند و شهادت خود را از آن حضرت طلب نموده به طوری که در یادداشت دفتر خاطرهاش آمده تقریباً تمامی زیارت شب اول ایشان طلب فیض شهادت از درگاه خداوند متعال با شفیع قرار دادن حضرت رضا (علیه السّلام) بود و در یادداشت مینویسد ان شاء الله خداوند از تقصیرات من میگذرد و نام مرا نیز در لیست شهدا مینویسد البته نه با پشتوانه لیاقت همچون شهدای دیگر بلکه با وساطت حضرت ثامن الائمه (علیه السّلام) که پس از چند ماه از این واقعه به آرزویش میرسد.
اخلاص:
تمام کارهایش فقط و فقط برای خدا بود. سعی میکرد در کارهایش چه قدمش، چه قلمش، چه بیانش، چه عملش، شائبهای از ریا وارد نشود. مسؤولیت داشتن یا نداشتن، مکان خاص بودن یا نبودن فرقی برایش نمیکرد. آنچه برایش در درجه اول مهم بود رضایت خداوند تبارک و تعالی بود این که اگر فلان کار را انجام دهم یا ندهم دیگران ناراحت یا خوشحال میشوند فرقی برایش نداشت. همین که خدا راضی باشد کافی بود.
توکل:
روحیه دیگر شهید توکل بر خداوند بزرگ: همین اعتقاد و تفکر را میتوان پایه محکمی برای شجاعتها و جسارتهای آن شهید عزیز دانست. چون او خوب میدانست که آنچه در ذهن خالی از حب دنیا ظهور میکرد الهامی از عالم ملکوت است. توکل او چه در جنگ و جبهه و چه در پشت جبهه و خانواده راهگشای او بود. جمله معروف او که فرمود: من سقای بسیجیان هستم بیتردید از نهایت تواضع و فروتنی نشأت میگرفت نه این که تصور شود این جمله پوششی بوده باشد برای پنهان کردن مأموریتهای نظامی و اطلاعات و عملیاتیاش بلکه از روح بلند و تواضع ایشان بود...
عاشق حقیقی خاندان عصمت و طهارت:
در منزل همیشه یاد امام حسین (علیه السّلام) او را به خود مشغول میداشت به عنوان مثال چند ماه قبل از شهادتش علاوه بر مطالعه مستمر کتاب ارشاد شیخ مفید، شروع به خواندن مقتلهای مختلف کرده و با خواندن عبارات سوزناک آن، بیریا و تکلف میگریست آن هم چه گریستنی. در گرفتاری و سختیهای شهید که به نظر بنبست بود امام زمان را صدا می کرد و به خاطر علاقه شدیدشان به آن امام باعث شده بود که مورد عنایت خاص آن حضرت قرار بگیرد.
عبادات:
به نماز اول وقت و جماعت اهمیت بسیاری میدادند به طوری که پس از شهادت یک روز هم نماز بدهکار نبود. همیشه سعی داشت در هر حالی با وضو باشد خصوصاً در پنج یا شش ماه آخر عمر شاید لحظهای را بدون وضو نبوده است.
پرهیز و دوری از غیبت:
از مواضع غیبت بشدت پرهیز میکرد. مرتباً توصیهاش این بود که نه شنونده غیبت باشید و نه گوینده غیبت لذا هر جا غیبت بود محل را ترک میکرد یا برهم میزد و مسیر صحبت را عوض میکرد. او در جبهه هر گاه بحثی از خطای فکری به میان میآمد قضاوتی در مورد تفکرات به اصطلاح سردمداران این خط و آن خط نمیکرد و تنها میگفت ما در خط صوابیم.
ساده زیستی در طول زندگی: من این ساده زیستی را عرض نمیکنم خدمت شما با توجه به وقتی که تمام شده خستگی ناپذیری و صبور بودن ایشان، انتقاد پذیری ایشان، عدم غرور ایشان، اطاعت از فرماندهی ایشان.
والسلام
انتهای پیام/