راهیان نور- میدانید که من قصد ازدواج داشتم و لیکن امروز سنگر، حجله من. اسلحه، عروس من. کفن سفید، لباس دامادی من؛ خون سرخ و گرم، حنایدامادی من است.
روایتگری/
مجلس عروسی این روحانی چگونه گذشت
30 دی 1397 ساعت 9:27
راهیان نور- میدانید که من قصد ازدواج داشتم و لیکن امروز سنگر، حجله من. اسلحه، عروس من. کفن سفید، لباس دامادی من؛ خون سرخ و گرم، حنایدامادی من است.
به گزارش راهیان نور، در سال 1341 آنگاه که نبض انقلابی سرخ در عرصه قیامی خونین در سایه سار دستان سبز قامتی از تبار حسین سبز می تپید، غنچه ای از بهارستان ایمان سر بر آورد که نامش را ارسلان حق پرست نهادند.
ارسلان، دوران ابتدایی را در زادگاهش روستای گل افشان به اتمام نرسانیده بود که همراه خانواده به قائمشهر عزیمت کرد و در مدرس ادیب که بعدها با نام این شهید جاوید مزّین گشت، تحصیل را ادامه داد . با اتمام مقطع راهنمایی به حوزه کوتناء رفت.
حق پرست در بهبوحه مبارزات مردم بر ضد رژیم در راه پیروزی و تداوم انقلاب از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد و همگام با شهید عزت الله شریعتی همواره از پیشگامان حرکت های انقلابی در منطقه بودند و فعالیت های مردم در آنجا را جهت دهی می کردند.
با آغاز تجاوز آشکار استکبار جهانی در قالب رژیم سفاک بعثی او نیز همچون هر ایرانی غیور دیگر، عزم پیکار و نبرد کرد. در جبهه نیز همراه با رزم کوبنده با سخنان دلنشین، رزمندگان را تقویت کرده و به آنان نیرو می بخشید . با صدای دلنشین، دعای کمیل را با سوز و گدازی خاص می خواند و دل های پاک را قرین ملائک عرش می کرد.
سرانجام دل خسته اش مرهم دیرینه را در جواب دانیال نبی یافت و در آغازین روزهای سال 61در عملیات فتح المبین به ضرب ترکشی و گلوله ای شربت شهادت نوشید و در لجّة خون خویش غوطه ور شد . عملیات فتح المبین به پیروزی رسید و قلب میلیون ها ایرانی در شادی تپید. ولی پیکر ارسلان بوسه گاه شوش در قابیه شد.
*خاطره ای از شهید حق پرست
روزهایی که شهید «حقپرست» در «کوتناء» از توابع «قائمشهر» مشغول به تحصیل بود و مراحل ترقی و کمال را میپیمود. فرزند یکی از خانوادههای روستا، به شدت مریض شد. مادر آن فرزند، شبی خواب دید که شهید «حقپرست» با «سیدی نورانی» در روستا، قدم میزنند. سریع نزد آن بزرگوار رفته و مریضی فرزندش را بازگو میکند. «سید» رو به زن کرده و با اشاره به ارسلان میگوید:
«سیبی را از ایشان گرفته به بچه بخورانید؛ انشاءالله مریض شما شفا پیدا میکند...»
فردای آن روز، مادر سراسیمه نزد استاد سلیمانی؛ مسئول مدرسه امام صادق (ع) رفته و خواب را بازگو میکند. زن، از میان طلاب، شهید «حقپرست» را شناسایی میکند. ارسلان، سیبی را به نیت شفا به وی میدهد. چند روز بعد مادر، دعاگوی نفسِ پاک «ارسلان» و شادمان از سلامتی دردانهاش؛ میگریست.
*وصیت نامه روحانی شهید ارسلان حق پرست
«الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله واولئک هم الفائزون»
با درود فراوان به روان تابناک انسانهایی که با خون سرخ خود انسانیت را معرف شدند و کاروان بشریت را به کرانه فضیلت و شرف رساندند. با سلام به محضر پدر، مادر، خواهران، برادران و تمامی دوستان و آشنایان. من فرزند کوچک شما بر اساس رسالت و مسئولیتی که حس نمودم در راه الله و برایپاسداری و حراست از انقلاب کبیر اسلامی به سوی جبهه حرکت نمودم.
آری، پدر و مادر عزیزم! دوری من شما را رنج میدهد. مهر و محبت مادری و پدری بر آنست که من در کنارتان باشم ولیکن زمان کنونی اقتضای چنین چیزی را نمیکند. آخر مگر نباید به ندای حسین (ع) گونه امام امت لبیک گفت؟
امروز؛ من با خون سرخ خود؛ پدرم با کارگری در کارخانهاش؛ مادرم با پرستاریفرزندانش؛ خواهرانم با حجابشان؛ برادرانم با درس خواندنشان؛ همگی اطاعت از اولیالامر را اثبات میکنیم و همه در یک مجموعه در کنار رهبرمان علیه شیطان بزرگآمریکای جنایتکار پیش میرویم.
میدانید که من قصد ازدواج داشتم ولیکن امروز سنگر،حجله من؛ اسلحه، عروس من، کفن سفید، لباس دامادی من؛ خون سرخ و گرم، حنایدامادی من و رگبار گلولههای دشمن، نقل و نبات مجلس عروسی من میباشد.
این وصیت آخر من است. چون از قرار معلوم عازم هستیم.
اول: اینکه از تمام فامیل ها و بستگان خصوصاً از خانوادهام میخواهم، در خط سرخآل محمد (ص) و پیرو امام عزیز باشید.
دوم: در صورتی که من به درجه شهادت نایل آمدم یکی از برادرانم را که استعداد[خواندن] درس[فقه] جعفری را دارند به حوزه علمیه بفرستید.
سوم: مرا در کنار برادر شهیدم عزت الله شریعتی دفن کنید و هر غروب جمعه منمنتظر شما هستم.
چهارم: کتابهای درسی مرا به برادرم سید قاسم حسینی بدهید.
پنجم: از شما پدر ومادر عزیزم میخواهم که هر چه بیشتر به مسائل مذهبی و دینی ـ که راهگشای انسانهاستـ اهمیت بدهید.
ششم: خواهران و برادرانم را در فعالیت های مذهبی آزاد بگذارید ولی مواظب درس هایآنها باشید. هر وقت بیاد من افتادید شهدای کربلا را به نظر بیاورید. مگر ما از آنانعزیزتریم؟
در خاتمه مرا حلال کنید. خواهرانم فاطمه و رقیه و برادرانم قاسم، حسین، علی و هادی ادامه راه من به گردن شماست.
کد مطلب: 13094