تاریخ انتشار
جمعه ۱۲ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۳۶
کد مطلب : ۱۲۴۵۰
خاطره نگاری(9):
ماجرای سالم ماندن «قلب» عالِم اهل سنت پس از سوزانده شدن توسط ضدانقلاب
این بخشی از درد و دل یک رزمنده است که خود را متعهد خدمت به شهدای مظلوم کُرد کرده است. وی در مصاحبه با راهیان نور، ناگفتههای بسیاری را از شهدای اهل سنت کُرد بیان کرد. البته اجازه ذکر نام خود را نیز ندادند
چطور شد که تصمیم گرفتید خاطرات شهدای اهل سنت را جمع آوری کنید؟
بنده در کردستان زندگی میکنم و با اهل سنت همنشین هستم، زمانی که مقام معظم رهبری به کردستان آمده و فرمودند "خدمات متقابل کردستان و انقلاب را پیگیری کنید" از همان زمان به ذهنم رسید که این موضوع را به صورت جدی پیگیری نمایم. ابتدا وارد موضوع شهدای روحانیت اهل سنت شدم و بعد کمکم موضوع را در بعد گستردهتری دنبال کردیم و همه شهدای اهل سنت در دستور کارمان قرار گرفت. البته با این چارچوب که شهدایی که محور هستند (علما و شهدایی که در هر منطقه شاخص بودند) را در نظر میگرفتیم و شهدایی که کمتر شناخته شدهاند حول این افراد شناسایی میشد. به لطف خدا کار مربوط به شهدای کردستان تمام شده و وارد مرحله بعدی یعنی شهدای آذربایجان شدهایم. در واقع این لطف شهدا بوده که ما را قابل دانسته اند. بعد از آذربایجان انشاءالله سراغ شهدای اهل سنت کرمانشاه، گلستان، بوشهر و سیستان و بلوچستان خواهیم رفت.
فرمودید که مطابق فرمایش رهبری سراغ این کار رفتید، چطور از بین این همه فعالیت سراغ شهدای اهل سنت رفتید؟
ایشان فرمودند که "کردستان سرزمین مجاهدتهای خاموش است" این جمله درواقع یک کد بود برای کسانی که به دنبال انجام کار فرهنگی هستند. لفظ "مجاهدت خاموش" برای ما رهنمونی بود به سمت این کار! در ابتدای امر هم که وارد این وادی شدیم فکر نمی کردیم که این کار از چنین پتانسیل قوی برخوردار باشد؛ اما زمانی که با آن مواجه شدیم، دیدیم که چه قابلیتهایی در آن نهفته و چه تاثیراتی میتوانسته بگذارد نه تنها بر مردم ایران بلکه بر کل دنیا! الان ما به یقین رسیدهایم که اهل سنت ایران به ویژه شافعیون کردستان میتوانند رهبریت کل شافعیان دنیا را بر عهده بگیرند. اما چون این قدرت شناخته نشده و خودشان هم به این باور نرسیدهاند متاسفانه این ظرفیت سربسته مانده است. برخی از علمای بزرگ کردستان مثل مصطفی مردوخی حتی قبل از انقلاب با امام ارتباط داشته و در مبارزه همراه ایشان بودهاند. این یک تحول در تفکر اهل سنت بوده چرا که تا پیش از آن آنها معتقد به "اطیعوالله و اطیعو الرسول و اولی الامر منکم" با این تفسیر بودند که هر کسی شد پادشاه و اولی الامر شما، شما باید مطیع او باشید. اما در بحبوحه مبارزات انقلابی علمای اهل سنت نیز در مقابل شاه ایستادگی کردند و بعد هم که ضد انقلاب منطقه را غرق کردند و تا سال ۶۲ هم که دست ضد انقلاب بود، اما آنها زیر بار امر ضد انقلاب نرفتند.
در ابتدای صحبت بیان کردید که برخی از شهدا به عنوان شهدای محوری مورد بررسی قرار گرفته اند، لطفا تعدادی از این عزیزان را معرفی و خاطراتی از این عزیزان را نقل بفرمایید؟
شهید ملا هاشم کریم پاوه، از علمای منطقه لیلاخ و اولین شهید منطقه دهگلان و قروه هستند. علمای منطقه و امام جمعه هر از چند گاهی در مرکز بزرگ دهگلان جمع می شدند؛ در یکی از این گردهماییها این شهید بزرگوار علیه دمکرات سخنرانی میکند. بعد از سخنرانی او را تهدید می کنند و حتی ایشان را ربوده و بعد از آزار و اذیت رهایشان می کنند (تقریبا تعداد زیادی از علمای اهل سنت از دست ضد انقلاب اسارت کشیده اند تا بلکه از آنها زهر چشمی بگیرند و آنها را با خود همراه نمایند). اما ایشان از موضع خود دست نمیکشند. یک شب که در منزل همسایه ایشان عروسی بوده از بالای دیوار همسایه وارد منزلشان شده و او را شهید میکنند. بعد هم یادداشتی روی سینهاش میگذارند با این محتوا که "این شخص به جرم دفاع از خمینی و یاران خمینی اعدام شده است". اینگونه این بزرگوار مظلومانه به شهادت میرسند و این یادداشت هم جزء اسناد همچنان موجود است.
شهید ملامحمد کریمیان
از دهگلان که عبور کنیم وارد محور سنندج می شویم؛ خود سنندج روحانیون بزرگی داشته است. اما با توجه به اینکه ضد انقلاب روستاها را احاطه کرده بودند و دست نیروهای انقلابی به روستاها نمی رسید برخی از علمای این روستاها مجبور شدند هجرت کرده و به سنندج بیایند. از جمله این علما ملا محمد کریمیان بود که از یکی از روستاهای دیواندره به سنندج میآید. در سنندج با دیگر علما و بچه های سپاه همراه شده و کلاسهای قران دایر می کند. در آن زمان تفکر تفکیک شیعه و سنی در میان نبود. مثلا در آن زمان بچه های سپاه پشت سر روحانی اهل سنت نماز می خواندند و یا بچه های اهل سنت پشت سر روحانی شیعه نماز میخواندند. ملا محمد هم در مساجد مختلف رفت و آمد داشت و قرآن میخواند. برای همین چند بار ایشان را تهدید کردند اما وقتی دیدند اثر ندارد یک شب وارد محله ای به نام حاجی آباد شدند به هوای اینکه امام جمعه وقت سنندج را که بسیار بر علیه ضد انقلاب سخنرانی کرده بود را ترور کنند.
از ساعت ۱۲ تا ۲ شب درگیری ادامه داشت و ضد انقلاب در این دو ساعت هر کسی را که مشکوک بودند که با نظامیان در ارتباط است کشتند و شکمش را پاره کردند. بعد وارد منزل سید صلاح امام جمعه وقت شدند. سید صلاح و محافظ و همسرش، هر سه با کومله درگیر شدند. بعد به سمت منزل شهید کریمیان رفتند. شهید کریمیان مسلح بود. او نیز با اینها درگیر شده و شروع به تیراندازی نمود. اما منزل او را محاصره کرده و او را به رگبار بستند و نهایتا او را نیز شهید کردند. همسر ایشان هم در این ماجرا زخمی شد اما به کمک همسایه ها از معرکه نجات پیدا می کند. بعد از اینکه این عالم را به شهادت رساندند هرچه کتاب و قرآن داشت روی سینهاش ریختند و به آتش کشیدند. کمکم خبر به گوش مردم رسید. مردم صبح زود هنگام سحر به محله آمدند تا ببینند چه کسانی شهید شدهاند. شاهدان ماجرا و کسانی که جنازه ملا کریمیان را پیدا کرده بودند، با تعجب با جنازه سوخته ای مواجه شدند که قلب او از آتش در امان مانده بود و نسوخته بود! در فیلمهای مستندی که از شاهدان ماجرا تهیه شده خواهید دید که همه این افراد به این قسمت ماجرا که می رسند شروع می کنند به گریه کردن و معتقدند که این قلب محل عبور قرآن بوده و به همین خاطر هم نسوخته است.
همان شب شخصی به نام سید سلمان حسینی را نیز گروههای ضد انقلاب ترور میکنند. این شخص از علمای با سواد اهل سنت و در آن زمان به چند زبان زنده دنیا مسلط بودند. این عالم بزرگوار نیز بعد از حمله منافقین از منطقه دیواندره مهاجرت کرده و به سنندج میآید. ضد انقلاب که به حاجی آباد حمله می کند وارد منزل او شده و او را به زور همراه خود میبرند. سید سلمان بیماری قند داشتند بعد از مسافتی که طی میکنند از حرکت میایستند و نمیتواند مسیر را ادامه بدهد. ضد انقلاب او را پای آبیدر میبرند و یکی از افراد خود را میفرستند که او را پای چشمه بکشد، باز هم طبق روایت اهالی شخصی که میپذیرد این سید و عالم بزرگوار را بکشد سه روز بعد از ماجرا دچار بیماری جنون میشود. این قضیه هم بین اهالی میپیچد و هم بین نیروهای ضد انقلاب و چون تاثیر روانی منفی روی اعضای ضد انقلاب گذاشته بود بعد از چند روز این شخص قاتل را خودشان سر به نیست میکنند تا جو را آرام نمایند.
از طرف دیگر جنازه سید سلمان تا چند روز پیدا نمیشود تا اینکه یک روز هنگام ظهر چند نفر از اهالی میبینند در گوشهای تعدادی کبوتر جمع شده است. کبوترها دائم برمی خاستند و می نشستند. راویان میگویند وقتی مراجعه کردیم دیدیم جنازه سید سلمان در آنجا افتاده است. اینها که عرض میکنم قصه نیست تمام این ماجراها به صورت مستند درآمده است و مستندات آنها موجود است. همه این عوامل باعث شد که این شهید بزرگوار از احترام خاصی بین اهالی برخوردار شوند و همه او را به نام "آقا سلمان" می شناسند. در سنندج هرکسی مریضی دارد و یا گرفتاری دارد سراغ آقا سلمان میرود و برای او نذر میکند.
یعنی شما می گویید اهل سنت سنندج به توسل و شفا گرفتن از این طرق اعتقاد دارند؟
بله، اصلا اهل سنت متوسل میشوند. اگر شما به کردستان بیایید می بینید که در جای جای کردستان مقبره سیدهایی هست که مردم میروند و در آنجا پارچه سبز میبندند و حاجت میإخواهند؛ اسم آنها را بر روی فرزندانشان میگذارند. عدم اعتقاد به توسل از آن وهابیت است و نه اهل سنت!
از بین تمام خاطراتی که تا کنون شنیدهاید آیا مورد خاصی بوده که بتوان از دل آن اتحاد بین شیعه و سنی را در آن بحبوحه جنگ با ضد انقلاب بیرون کشید؟
همانطور که عرض کردم اصلا چنین افتراقی در آن زمان معنا نداشت. محافظ همین سید سلمان که اشاره شد یک بچه شیعه بود! اینها در یک خانه با هم زندگی میکردند. یا اگر شما حاج آقا حیدری را پیدا کنید (به ایشان لقب چریک پیر کردستان را دادهاند) ایشان خاطرات نابی در زمینه وحدت شیعه و سنی در زمان جنگ دارند. یکی از کسانی که ما به دنبالش بودیم تا با او درباره خاطرات شهدا مصاحبه کنیم، ملا سعید بود. زمانی که با او روبهرو شدم به قول معروف بی هیچ "آداب و ترتیبی" رک و پوست کنده پرسیدم "ملا سعید تو عالم سنی باید میرفتی دنبال عربستان و الازهر مصر و امثالهم، چرا رفتی سراغ امام خمینی؟" چشمهایش پر اشک شد و به کردی گفت: امام خمینی قلب من را تسخیر کرده است! آنقدر این جمله را زیبا گفت که واقعا به جان من هم نفوذ کرد. گفت: فهمیدم که برای امام خمینی شیعه و سنی فرقی نمیکند و دائم از وحدت کلمه و توکل به خدا سخن میگفت، برای همین هم فهمیدم که او حقیقت محض است. این مصاحبه نیز به صورت مستند (فیلم) موجود است.
با توجه به فعالیت و تجربیات چندین ساله شما در این زمینه فکر می کنید چه شد که آن اتحاد و یکدلی به افتراقی کشیده شد که حتی گاهی در داخل کشور هم شاهد آن هستیم؟
اصلا یکی از دلایلی که ضد انقلاب در کردستان ناکام ماند و پسرفت کرد، این بود که با اصل دین در افتاد. مثلا کومله وارد مساجد شد قرآن ها را با لگد از مساجد بیرون انداخت و بر در و دیوار آن نوشت مرگ بر اسلام! این با عقاید مردم دیندار کردستان که ۱۴۰۰ سال است مسلمان هستند همخوانی نداشت! همین ناکامیها منجر به تغییر لباس ضد انقلاب شد تا بین علمای شیعه و سنی افتراق ایجاد کند و با حمایت از شیعه افراطی که از انگلیس خط می گرفت و وهابیت آتش این افتراق را شعلهورتر نمایند. متاسفانه جهل یک عده نیز بر این قضیه دامن زد و عدم همت بچههای جبهه فرهنگی انقلاب در اطلاعرسانی و آگاه سازی به موقع در این زمینه هم باعث شد این جهل ریشهدارتر شود. اما امروز به لطف خدا دوباره ورق برگشت و داعش کاری کرد که نه تنها شیعه و سنی حتی دیگر ادیان نیز با مسلمانان در قضیه سوریه و عراق یکدل و همصدا شوند.
وضعیت مردم کُرد از حیث فرهنگ وحدت الان در چه سطحی قرار دارد؟
بین مردم عادی ما در این زمینه هیچ مشکلی نداریم و مردم به راحتی بدون هیچ توجهی به بحث شیعه و سنی در کنار یکدیگر زندگی میکنند و حتی وصلت بین شیعیان و اهل سنت همچنان امری عادی است. عمدهترین مشکل مربوط به سطح علماست که نمی نشینند مشکلات شان را حل کنند. بدتر از آن حل این اختلافات به دست نااهلان سپرده شده است. در یکی از مصاحبههایم با ماموستا، از من پرسید: "حمید جان چرا جمهوری اسلامی به تفرقه کمک میکند؟" گفتم چطور؟ گفت: "چرا روحانی مورد تایید روی منبر پیامبر (ص) میرود و اهل سنت را دشنام می دهد؟" خوب من واقعا حرفی نداشتم که بخواهم پاسخ ماموستا را بدهم. و یا مداحان معروفی که در بین مداحیهای خود لعن و نفرین اهل سنت را میکنند و مردم کردستان این موارد را روی گوشیهای خود نگاه میدارند و وقتی ما به آنها مراجعه میکنیم با اشاره و استناد به این موارد دیگر با ما همکاری نمیکنند. البته این موارد هر چند استثناست اما باید جلوی آن گرفته شود.
نکته مهمی که باید بر آن تاکید کرد این است که اگر در زمان جنگ رزمنده های دیگر شهرها به کردستان آمدند تا از اینجا دفاع کنند حداقل خیالشان از خانواده و ناموسشان راحت بود که دور از دسترس دشمن است. اما شهدای اینجا در حالی به دفاع برخاستند و پشت تریبون رفتند برای حمایت از نظام اسلامی که خانواده شان نیز در قلب خطر بود! اما اینکه چرا این شهدا فراموش شدند دردی است که باید علاج شود. و الا اگر از این مردم غافل شویم به عذاب الهی که امام خمینی از آن یاد کردند گرفتار خواهیم شد.
لطفا به عنوان سخن پایانی یکی از خاطراتی را که حین ثبت زندگی شهدا داشتید، بیان بفرمایید.
زمانی که برای مصاحبه درباره زندگی شهید ملا محمد کریمیان عازم بودیم، با یک پیکان وارد جاده کوهستانی پوشیده از برف شدیم اما ناگهان ماشینمان به گل نشست و هر کاری کردیم حرکت نکرد. یکی از اهالی ما را با تراکتور خود به روستا برد و ما هم که خسته و کوفته بودیم از دعوت آنها استقبال کردیم. به منزلشان که رسیدیم نماز را خواندیم و غذا خوردیم بعد بلافاصله از خستگی خوابمان برد. وقتی از خواب بیدار شدیم دیدیم خانم صاحبخانه تمام کفشها و لباسهای پر از گل ما را شسته و در این چند ساعت خشک کرده بود و مرتب آماده بالای سرمان گذاشته بود. وقتی این حد از مهماننوازی را دیدم با خود اندیشیدم که واقعاً ما چقدر از اینها فاصله داریم!
انتهای پیام/