کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

دوست شهید صدرزاده در دوران طلبگی‌‏اش:

چفیه اش روی دوشش بود و همیشه دغدغه کار فرهنگی داشت

9 آبان 1394 ساعت 16:37

تهران-خبرنگار راهیان نور- همیشه شلوار خاکی و سپاهی با پیراهن سفید می‏‌پوشید و روی دوشش چفیه می‏‌انداخت. از همان ابتدا دغدغه کار فرهنگی داشت.


به گزارش سرویس مقاومت راهیان نور، سید مصطفی صدرزاده از رزمندگان مدافع حرم حضرت زینب(س) است که چند روز پیش در دفاع از بارگاه ملکوتی عقیله بنی هاشم (س) با جان‏ نثاری در این راه به شرف شهادت نائل آمد. علی اکبر فرهنگیان از شاعران آیینی و از دوستان این شهید عزیز در دوران طلبگی‌‏اش است که به بیان خاطراتی از این شهید پرداخت و می‌گوید:


با شهید صدرزاده هم حجره بودیم

حدودا ۱۱ سال پیش بود که با شهید صدرزاده، مرحوم حاج مهدی ضیایی، لقمان یداللهی و شهید سید رضا بطحایی که چند سال پیش توسط داعش در نزدیکی سامرا به شهادت رسید هم حجره بودیم و فقط من و آقای یداللهی جا ماندیم خوشحالم که رفقایمان عاقبت به خیر شدند و سرنوشت خوبی داشتند.

حاجی از من آخوند در نمی آید

من ۲ سال از مصطفی بزرگتر بودم و سید تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین می‏‌کردم، مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود ناگهان قاطی کرد و گفت حاجی از من آخوند در نمی آید.

گفتم پس چرا آمدی حوزه؟ باید تمرین کنی، تازه شروع کردی برادر، گفت: می‏‌دانم اما من دنبال گمشده‌‏ای می‏‌گردم و با این هدف آمده‏‌ام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمی‌‏‏شوم باید راه خودم را پیدا کنم.


موعظه در استخر

مصطفی ویژگی های خاصی داشت جوان تر و فرزی بود و سر نترسی داشت، همیشه شلوار خاکی و سپاهی با پیراهن سفید می‏‌پوشید و روی دوشش چفیه می‏‌انداخت. از همان ابتدا دغدغه کار فرهنگی داشت، حرکات جالب و مبتکرانه هم داشت، با سید رضا خیلی مانوس شده بود، یک بار سید رضا بطحایی را برای تبلیغ با خود برد محله شان و توی استخر برای ورزشکاران صحبت کرده بود.

حق با توست برو بخواب

ظاهرا توی محله‏‌شان مسئول پایگاه بوده پدرش می‏‌گفت یک شب دیر آمد خانه به شدت از دستش عصبانی بودم، پشت در قدم می‏‌زدم تا بیاید، تا در را باز کرد سرش فریاد زدم کجا بودی تا این موقع شب؟ در اوج غرور جوانی خیلی آرام آمد جلو و دست من را بوسید و گفت بابا جان چرا عصبانی هستی من دو کلام با شما حرف دارم اگر حرف هایم شما را قانع کرد که هیچ اگر نه حق با شماست، هر تنبیهی در نظر داشتید من در خدمتم. پدر جان من جوانم و پر انرژی و باید آن را تخلیه کنم و حالا هم در مسجد محل برنامه های فرهنگی و گاهی ایست بازرسی‌‏هایی که می‏‌گذاریم سرم گرم است و به لطف خدا این نیروی جوانی را در این مسیر خرج می‌‏کنم. حالا اگر اشتباه می‏‌کنم شما بگویید چه کنم؟

پدرش گفت آنقدر مردانه حرف زد و محکم صحبت کرد که حرفی برای گفتن نداشتم گفت هیچی حق با توست برو بخواب.


به دنبال گمشده

سید مصطفی وقتی وارد حوزه شد محاسنی نداشت و خیلی چهره‌‏اش به نوجوانان می‏‌خورد اما هر کس با او صحبت می‏‌کرد متوجه می‏‌شد از سن و سالش بیشتر می‏‌فهمد و همه می‌‏گفتند واقعا عین گمشده ها دنبال مرادش می‏‌گردد. به همه گفته بود دنبال گمشده ام هستم اگر اینجا پیدا نکنم جای دیگر حتما پیدا می‏‌کنم.

به نظرم به دلیل فیزیک توانایی که داشت راهش را درست انتخاب کرد، اصلا به قد و قواره سید مصطفی می‏‌خورد یک چریک باشد و اهل مبارزه چرا که همیشه مثل یک سرباز منتظر و آماده باش بود.


انتهای پیام/


کد مطلب: 6038

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/news/6038/چفیه-روی-دوشش-همیشه-دغدغه-کار-فرهنگی

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com