به گزارش سرویس مقاومت راهیان نور، سید مصطفی صدرزاده از رزمندگان مدافع حرم حضرت زینب(س) است که چند روز پیش در دفاع از بارگاه ملکوتی عقیله بنی هاشم (س) با جان نثاری در این راه به شرف شهادت نائل آمد. علی اکبر فرهنگیان از شاعران آیینی و از دوستان این شهید عزیز در دوران طلبگیاش است که به بیان خاطراتی از این شهید پرداخت و میگوید:
با شهید صدرزاده هم حجره بودیم
حدودا ۱۱ سال پیش بود که با شهید صدرزاده، مرحوم حاج مهدی ضیایی، لقمان یداللهی و شهید سید رضا بطحایی که چند سال پیش توسط داعش در نزدیکی سامرا به شهادت رسید هم حجره بودیم و فقط من و آقای یداللهی جا ماندیم خوشحالم که رفقایمان عاقبت به خیر شدند و سرنوشت خوبی داشتند.
حاجی از من آخوند در نمی آید
من ۲ سال از مصطفی بزرگتر بودم و سید تازه وارد حوزه شده بود و با او صرف ساده را تمرین میکردم، مباحث را خیلی خوب متوجه نشده بود ناگهان قاطی کرد و گفت حاجی از من آخوند در نمی آید.
گفتم پس چرا آمدی حوزه؟ باید تمرین کنی، تازه شروع کردی برادر، گفت: میدانم اما من دنبال گمشدهای میگردم و با این هدف آمدهام حوزه اما حالا متوجه شدم که طلبه خوبی نمیشوم باید راه خودم را پیدا کنم.
موعظه در استخر
مصطفی ویژگی های خاصی داشت جوان تر و فرزی بود و سر نترسی داشت، همیشه شلوار خاکی و سپاهی با پیراهن سفید میپوشید و روی دوشش چفیه میانداخت. از همان ابتدا دغدغه کار فرهنگی داشت، حرکات جالب و مبتکرانه هم داشت، با سید رضا خیلی مانوس شده بود، یک بار سید رضا بطحایی را برای تبلیغ با خود برد محله شان و توی استخر برای ورزشکاران صحبت کرده بود.
حق با توست برو بخواب
ظاهرا توی محلهشان مسئول پایگاه بوده پدرش میگفت یک شب دیر آمد خانه به شدت از دستش عصبانی بودم، پشت در قدم میزدم تا بیاید، تا در را باز کرد سرش فریاد زدم کجا بودی تا این موقع شب؟ در اوج غرور جوانی خیلی آرام آمد جلو و دست من را بوسید و گفت بابا جان چرا عصبانی هستی من دو کلام با شما حرف دارم اگر حرف هایم شما را قانع کرد که هیچ اگر نه حق با شماست، هر تنبیهی در نظر داشتید من در خدمتم. پدر جان من جوانم و پر انرژی و باید آن را تخلیه کنم و حالا هم در مسجد محل برنامه های فرهنگی و گاهی ایست بازرسیهایی که میگذاریم سرم گرم است و به لطف خدا این نیروی جوانی را در این مسیر خرج میکنم. حالا اگر اشتباه میکنم شما بگویید چه کنم؟
پدرش گفت آنقدر مردانه حرف زد و محکم صحبت کرد که حرفی برای گفتن نداشتم گفت هیچی حق با توست برو بخواب.
به دنبال گمشده
سید مصطفی وقتی وارد حوزه شد محاسنی نداشت و خیلی چهرهاش به نوجوانان میخورد اما هر کس با او صحبت میکرد متوجه میشد از سن و سالش بیشتر میفهمد و همه میگفتند واقعا عین گمشده ها دنبال مرادش میگردد. به همه گفته بود دنبال گمشده ام هستم اگر اینجا پیدا نکنم جای دیگر حتما پیدا میکنم.
به نظرم به دلیل فیزیک توانایی که داشت راهش را درست انتخاب کرد، اصلا به قد و قواره سید مصطفی میخورد یک چریک باشد و اهل مبارزه چرا که همیشه مثل یک سرباز منتظر و آماده باش بود.
انتهای پیام/