تاریخ انتشار
شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۱۲
کد مطلب : ۱۲۷۵۶
دل نوشته:
دلدادگی با شهید محمد حسین علم الهدی
نویسنده: خادم الشهداء سرکار خانم محدثه محمودی
من با تمام وجود خود اقرار می کنم که شهیدان زنده اند
بارها جنوب آمده ام و بارها فاتحه ای خواندم و گذشتم....
قتلگاه برایم مفهومی نداشت
زمانی که مرا به مزارت دعوت کردی و آن اشکها و ناله های از سویدای دل را می شنیدم با خود میگفتم این ها چگونه دلداده اند؟
داستان ها را شنیدم، نامه های دعوت عروسیشان و متحول شدنهایشان را دیدم اما هنوز نمی فهمیدم که چگونه چون عاشقی بی قرار برسر مزارت نجوای حسینم را سر می دهند؟
ده روز گذشت و به آخرین روز و زمان بازگذشت ما از یادمان رسید ولی من هنوز به آن حس زیبایی که می دیدم نرسیدم.
بچه ها ناله ها سر دادند و به شهدا می گفتند کاری کن که نرویم و از آرزو هایشان می گفتند ولی من فقط با دیدنشان گریه ام میگرفت و فقط همین.
چند روز ازآمدنم گذشت و یک روز با فرمانده هویزه درد و دل کردم و شب هنگام در خواب پسربچه ای را در قرارگاه راهیان نور و معراج دیدم که اورا محمد حسین زهرا (س) صدا می زدم. بله او سید محمد حسین علم الهدی بود نمیدانم شایدهم...
بعدها یکی از آرزوهایم و بهتر است بگویم بزرگترینش را برآورده کرد ...
شعرهایم همه از حافظه ام پاک شدند
هرکجا حرف غزل بود تو رامی خواندم
خوشا آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند
انتهای پیام/