تاریخ انتشار
سه شنبه ۲۶ تير ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۴۲
کد مطلب : ۱۲۲۰۷
گزارش راهیان نور از امتداد علاقه مادر به فرزند شهیدش:
درخواست مادر شهید ردانیپور از رهبر انقلاب عملی شد/ مادر جای خالی فرزند را پُر کرد
به گزارش راهیان نور ، پانزدهم مردادماه 62 افتخاری دیگر برای شهر شهیدان، اصفهان، رقم خورد و همچنین داغ فراق بزرگمردی بر دل یاران و خانواده شهید مصطفی ردانیپور نشست.
مصطفی ردانیپور فرزند محمدباقر به سال 1337 ش در اصفهان متولد شد؛ پدرش کارگر و مادرش قالیباف بود ولی زندگی آبرومندانهای داشتند و با همان درآمد ماهانه جلسات روضهخوانی برگزار میکردند.
سختکوشی و تلاش مصطفی باعث شد که در کنار تحصیل به کار هم بپردازد، بنابراین در یک مغازه کفاشی به کار مشغول شد و مدتی در بازار اصفهان شاگرد بافندگی بود تا اینکه وارد هنرستان شد، ولی به دلیل جو حاکم بر مراکز آموزشی، وی نتوانست شرایط محیط هنرستان را تحمل کند، در سال 1352 ش وارد دانشسرای کشاورزی شد و بنابر گزارش مأموران ساواک از لحاظ درسی شاگردی با استعداد و متعصب مذهبی که اکثراً در حال مطالعه کتب مذهبی است، ارزیابی شد؛ مصطفی در سال 1354 ش یک هسته مطالعاتی زیر نظر شهید عبدالله میثمی در دانشسرا تشکیل داد که ساواک شناسایی کرد و منزلش را مورد بازرسی قرار داد.
کار و تحصیل، تعقیب ساواک
وی با مشورت مرحوم آیتالله حاج سید حسن فقیهامامی به تحصیل علوم دینی پرداخت و به مدرسه حقانی در قم رفت، آخر هر هفته برای کار به کورهپزیهای قم میرفت تا کسری مخارجش را تأمین کند، در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی زیر نظر حاج شیخ محمدعلی ابراهیمی برای روشنگری و تبلیغ به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر کرد و در سازماندهی و هدایت حرکت مردم آن دیار تلاش کرد و بارها مورد تعقیب مأموران ساواک قرار گرفت.
با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه به عضویت شورای فرماندهی سپاه یاسوج درآمد و حدود یک سال با ضد انقلابیون و خوانین زورگو و عاملان ناامنی منطقه و کشت تریاک مبارزه کرد.
با شروع حرکتهای گروهکهای ضدانقلاب در کردستان بنا به تکلیف جهت روشنگری و آگاهی بخشی به مردم عازم آن دیار شد و چند ماهی به فعالیت پرداخت و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران همراه تعدادی از همرزمان خود به جنوب رفت و در خط شیر به مبارزه با دشمن پرداخت.
وی در عملیاتهای سرنوشتسازی مانند فرماندهی کل قوا، شکست حصر آبادان، طریقالقدس، چذابه، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، محرم و... حضور فعال داشت و فعالیت او به عنوان فرمانده بر هیچکس پوشیده نبود.
ردانیپور در عملیات فرماندهی کل قوا و ثامنالائمه در جبهه دارخوئین غیر از مسؤولیتهای خود در سازماندهی نیروها و فرماندهی در رده بالا، مسؤولیت رشد و ارتقای معنوی نیروها را بر عهده داشت که برگرفته از خصلتهای ذاتی او بود.
پس از عملیات ثامنالائمه در چند هفتهای که نیروها از خط جبهه برگشته بودند و پس از طی مراحل تکمیلی آموزش، برنامه شبهایشان دعای توسل و شب جمعه دعای کمیل بود، او در عملیات طریقالقدس و چذابه حماسههای بزرگی بر جای گذاشت و در عملیات فتحالمبین در کنار فرماندهی لشکر امام حسین(ع) در خطوط مقدم عینخوش حضوری مستقیم داشت.
در حین عملیات بیتالمقدس هنگامیکه سازمان سپاه انقلاب اسلامی گسترش یافت به فرماندهی سپاه سوم صاحبالزمان(عج) برگزیده شد که متشکل از لشگرهای امام حسین(ع)، نجف اشرف، کربلا و قمر بنیهاشم بود و در عملیات رمضان، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت و بعد از عملیات رمضان از مسؤولیت کنار کشید و خواست به جای فرمانده، تکتیرانداز باشد.
همیشه عمامهاش بر سرش باشد
هر طلبهای که به خط میآمد، چندساعتی با او خلوت میکرد و به او درس شهادت و زندگی میداد، سه اصل را برای طلبه لازم میدانست؛ اول مطالعه، دوم در دسته خطشکن باشد و سوم همیشه عمامهاش بر سرش باشد؛ یک روز که برای سرکشی به خط رفته بود طلبه جوانی به او گفت: بچهها نق میزنند که سفیدی عمامه استتار ستون را به هم میزند، جواب داد: یک گونی بکِش روی عمامهات اما وقتی به دشمن رسیدی آن را بردار، عراقیها عمامه تو را که ببینند فرار میکنند.
اوج رشادتش در عملیات چذابه بود که همه درمانده شده بودند، دفاع سخت شده بود و دشمن هجوم سنگینی را به نیروهای خودی در تنگه چذابه وارد کرده بود و با قدرت بر منطقه مسلط شده و میخواست بستان را بگیرد؛ ردانیپور با تکیه بر ایمان و شجاعت تمام و نصبالعین قرار دادن فرمان امام که فرمودند: «بستان به هر صورت ممکن باید حفظ شود»، مقتدرانه ایستاد و با دو گردان تپههای منطقه را باز پس گرفت.
با اصرار مادر و درخواست خود با یکی از سادات ازدواج میکند، خانمش همسر شهید بود و برای امام رضا(ع) دعوتنامه برد و داخل ضریح انداخت، یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا(س) مینویسد و به ضریح حضرت معصومه(س) میاندازد.
خواب شهید«مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم به کجا برویم؟»
شبی حضرت زهرا(س) را در خواب میبیند که به عروسیاش آمده است، شهید ردانیپور به ایشان میگوید: خانم!! قصد مزاحمت نداشتم و فقط میخواستم احترام کنم، حضرت زهرا (س) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم به کجا برویم؟»
مصطفی دیگر تا صبح نخوابید و نماز میخواند، دعا و گریه میکرد و میگفت من شهید میشوم، دوستش گفته بود «این همه گریه و زاری میکنی، میگی میخوام شهید بشم دیگه زن گرفتنت چیه؟» جواب داد: «خانمم سیده میخوام اون دنیا به حضرت زهرا(س) محرم باشم، شاید به صورتم نگاه کنه!»
سالگرد ازدواج حضرت محمد(ص) و خدیجه کبری ازدواج کرد و گفت: عروسی واقعی من آن وقتی است که در خون خود بغلطم، در شب عروسی میکروفن را به دست گرفت و گفت: «فکر نکنین من با ازدواج به دنیا چسبیدهام، این وظیفه من بود و حضور در جبهه هم وظیفه دیگه منه.»
تازه 2 روز از عروسیاش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادرش و سرش را انداخت پایین و گفت: دلم میخواهد دختر خوبی برای مادرم باشی، بعد هم آرام و بیصدا رفت منطقه و چند روز بعد از آن در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران در تاریخ 1362.05.15 ش به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت در راه خدا رسید.
شهید ردانیپور میگفت: اگر شهید شدم جنازهام را جلوی در گلستان شهدای اصفهان دفن کنید، دلم میخواهد وقتی پدر و مادرها میآیند زیارت بچههایشان پاهایشان را روی قبر من بگذارند، شاید خدا از سر تقصیرات من هم بگذرد؛ ولی پیکر پاکش هیچگاه پیدا نشد و برای او سنگ یادبودی در گلستان شهدای اصفهان، قطعه کربلای 5، در کنار سردار شهید حاج حسین خرازی گذاشته شده است.
خاطرهای از زبان شهید
موقعی که مجروح بودم پولی نداشتم که به جبهه برگردم، در بیمارستان متوسل به آقا امام زمان (عج) شدم، چیزی نگذشت فردای آن روز سیّد بزرگواری برای عیادت مجروحین وارد بیمارستان شد و با همه احوالپرسی کرد و در آخر به من مفاتیحی داد و فرمود تو را تا اهواز میرسانم، آن را که باز کردم مقداری پول لای آن بود که وقتی به اهواز رسیدم چیزی از آن نمانده بود.
یک روز کنار آیتالله بهجت نشسته بود و بچهها را معرفی میکرد و میگفت: رزمندهها باب فتحالفتوح را گشودند، ما سربازهای امام، صدام و صدامیان را نابود میکنیم؛ آقای بهجت فرمودند: «مصطفی! هر کدوم ما یه صدامیم، یه وقت غرور نگیردمون.»
سردار رحیم صفوی درباره او میگوید: «این شهید بزرگوار و روحانی، دلسوخته اسلام و عاشق امام حسین(ع)، عارفی مجاهد و از مصادیق بارز فرمایش مولا علی(ع) به شمار میآمد، او نمونه یک فرمانده لشکر اسلام به معنی واقعی بود.»
سردار غلامعلی رشید او را اینگونه توصیف میکند: «درست است که او یکی از فرماندهان لشگر 14 امام حسین (ع) بود، اما ایشان علاوه بر نقش نظامیاش در لشگر امام حسین(ع) در نقش رهبری مجموعه یگان خود نیز عمل میکرد.
نصایح و راهنماییهای او برای یکایک فرماندهان از پایینترین تا بالاترین رده مؤثر و کارساز بود، او واقعاً شخصیتی نظامی، عقیدتی و سیاسی داشت و در هر سه بعد در حد اعلی رشد کرده بود؛ آنچه میگفت عمل میکرد، این شهید عزیز یکی از ستونهای اصلی لشکر بود که در انسجام، وحدت و یکپارچگی آن نقش مهمی را ایفا میکرد.»
پست و مقام برای او ارزشی نداشت
مصطفی عارفی شجاع و سلحشور بود و به اهلبیت عصمت و طهارت به ویژه حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) ارادت بسیار داشت، عشق و محبت به خداوند و لقای او وجود او را فراگرفته بود، وی در جریانشناسی گروههای منحرف بصیرت کامل داشت و هنگامی که احساس کرد اختلافات سیاسی شهرها به جبهه آمده، پیشنهاد داد که فرماندهان چند هفته یک بار به قم نزد علمای اخلاق بروند و در درس اخلاق آیتالله بهاءالدینی، آیتالله مشکینی و آیتالله بهجت شرکت کنند؛ شهید خرازی نیز با پیشنهاد وی موافقت کرد و فرماندهان لشکر از اهواز با قطار به قم میآمدند و پس از شرکت در درس اخلاق و زیارت حضرت معصومه(س) مجدداً به اهواز بازمیگشتند.
ردانیپور در کادرسازی استاد بود و در حمله چذابه میگفت: «اگه از چذابه سالم برگردم معلومه لیاقت ندارم، همچنین عاشق شهادت بود و ضجه میزد و با گریه طلب شهادت میکرد، به برکت تربیت دینی و حوزوی و وجود امام خمینی نورانی شده بود ولی نوری که در وجود او تابیده بود، چیز دیگری بود و با پای برهنه بر خاکهای محمدیه و عین خوش حرکت میکرد و آقا را صدا میزد.»
با چه حال و هوایی دعای کمیل میخواند، پای دعای کمیلش بچهها ضجه میزدند، بلند میشد پای برهنه راه میافتاد در بیابانها؛ روی رملها میدوید و مدام یابنالحسن یابنالحسن تکرار میکرد، بچهها هم به دنبالش بودند؛ بیهوش میشد و دوباره که به هوش میآمد میدوید و ضجه میزد و صبح که میشد دعای ندبه را با بچهها زمزمه میکرد.
مصطفی یقیناً در خودسازی کارکشته بود و مورد عنایت نیز قرار داشت، پست و مقام برای او ارزشی نداشت، یا فرمانده و یا تکتیرانداز بود و تنها در اجرای وظیفه و مجاهدت برای اسلام و حفظ انقلاب اسلامی سر از پا نمیشناخت، زهد و بندگی وی چنان بود که در هوای گرم تابستان خوزستان روزه میگرفت.
«ای روحانیون گرامی، طلاب عزیز؛ همانطور که اماممان فرمود تزکیه و تعلیم را پیشه خود سازید؛ جوانان عزیز اسلام را هادی باشید، کار شما بهترین کارها است، همان کار پیغمبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع)؛ با دوستان و برادران ایمانی خود در راه خدا محبت ورزید و برای خدا از یکدیگر درگذرید، همانگونه که انتظار دارید خدا شما را ببخشد؛ دوستان عزیز تنها راه رسیدن به سعادت ترک محرمات و انجام واجبات است.»
درخواست مادر شهید ردانیپور از رهبر انقلاب
پس از شهادت سردار حجتالاسلام مصطفی ردانیپور، هیچگاه پیکر مطهر این شهید بزرگوار به میهن اسلامی بازنگشت و مادر او پس از 35 سال همچنان چشمانتظار بازگشت پیکر مطهر فرزند شهیدش بود.
مادر گرانقدر شهید والامقام سردار حجتالاسلام مصطفی ردانیپور روز گذشته پس از 35 سال چشمانتظاری و در 96 سالگی دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
او در دیدار با رهبر معظم انقلاب از ایشان درخواست کرد«وقتی از دنیا رفتم، جنازهام را در قبر آقا مصطفی دفن کنید.» که این درخواست امروز پس از تشییع پیکر این مادر بزرگوار جامه عمل پوشید.
پیکر مادر شهید ردانیپور در مزار یادبود فرزند شهید خود سردار حجتالاسلام شهید مصطفی ردانیپور در جوار قبور مطهر شهیدان سردار احمد کاظمی و سردار حاج حسین خرازی آرام گرفت و مادر جای خالی پیکر فرزند شهیدش را پُر کرد...
انتهای پیام
مصطفی ردانیپور فرزند محمدباقر به سال 1337 ش در اصفهان متولد شد؛ پدرش کارگر و مادرش قالیباف بود ولی زندگی آبرومندانهای داشتند و با همان درآمد ماهانه جلسات روضهخوانی برگزار میکردند.
سختکوشی و تلاش مصطفی باعث شد که در کنار تحصیل به کار هم بپردازد، بنابراین در یک مغازه کفاشی به کار مشغول شد و مدتی در بازار اصفهان شاگرد بافندگی بود تا اینکه وارد هنرستان شد، ولی به دلیل جو حاکم بر مراکز آموزشی، وی نتوانست شرایط محیط هنرستان را تحمل کند، در سال 1352 ش وارد دانشسرای کشاورزی شد و بنابر گزارش مأموران ساواک از لحاظ درسی شاگردی با استعداد و متعصب مذهبی که اکثراً در حال مطالعه کتب مذهبی است، ارزیابی شد؛ مصطفی در سال 1354 ش یک هسته مطالعاتی زیر نظر شهید عبدالله میثمی در دانشسرا تشکیل داد که ساواک شناسایی کرد و منزلش را مورد بازرسی قرار داد.
کار و تحصیل، تعقیب ساواک
وی با مشورت مرحوم آیتالله حاج سید حسن فقیهامامی به تحصیل علوم دینی پرداخت و به مدرسه حقانی در قم رفت، آخر هر هفته برای کار به کورهپزیهای قم میرفت تا کسری مخارجش را تأمین کند، در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی زیر نظر حاج شیخ محمدعلی ابراهیمی برای روشنگری و تبلیغ به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر کرد و در سازماندهی و هدایت حرکت مردم آن دیار تلاش کرد و بارها مورد تعقیب مأموران ساواک قرار گرفت.
با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه به عضویت شورای فرماندهی سپاه یاسوج درآمد و حدود یک سال با ضد انقلابیون و خوانین زورگو و عاملان ناامنی منطقه و کشت تریاک مبارزه کرد.
با شروع حرکتهای گروهکهای ضدانقلاب در کردستان بنا به تکلیف جهت روشنگری و آگاهی بخشی به مردم عازم آن دیار شد و چند ماهی به فعالیت پرداخت و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران همراه تعدادی از همرزمان خود به جنوب رفت و در خط شیر به مبارزه با دشمن پرداخت.
وی در عملیاتهای سرنوشتسازی مانند فرماندهی کل قوا، شکست حصر آبادان، طریقالقدس، چذابه، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، محرم و... حضور فعال داشت و فعالیت او به عنوان فرمانده بر هیچکس پوشیده نبود.
ردانیپور در عملیات فرماندهی کل قوا و ثامنالائمه در جبهه دارخوئین غیر از مسؤولیتهای خود در سازماندهی نیروها و فرماندهی در رده بالا، مسؤولیت رشد و ارتقای معنوی نیروها را بر عهده داشت که برگرفته از خصلتهای ذاتی او بود.
پس از عملیات ثامنالائمه در چند هفتهای که نیروها از خط جبهه برگشته بودند و پس از طی مراحل تکمیلی آموزش، برنامه شبهایشان دعای توسل و شب جمعه دعای کمیل بود، او در عملیات طریقالقدس و چذابه حماسههای بزرگی بر جای گذاشت و در عملیات فتحالمبین در کنار فرماندهی لشکر امام حسین(ع) در خطوط مقدم عینخوش حضوری مستقیم داشت.
در حین عملیات بیتالمقدس هنگامیکه سازمان سپاه انقلاب اسلامی گسترش یافت به فرماندهی سپاه سوم صاحبالزمان(عج) برگزیده شد که متشکل از لشگرهای امام حسین(ع)، نجف اشرف، کربلا و قمر بنیهاشم بود و در عملیات رمضان، فرماندهی قرارگاه فتح سپاه را به عهده داشت و بعد از عملیات رمضان از مسؤولیت کنار کشید و خواست به جای فرمانده، تکتیرانداز باشد.
همیشه عمامهاش بر سرش باشد
هر طلبهای که به خط میآمد، چندساعتی با او خلوت میکرد و به او درس شهادت و زندگی میداد، سه اصل را برای طلبه لازم میدانست؛ اول مطالعه، دوم در دسته خطشکن باشد و سوم همیشه عمامهاش بر سرش باشد؛ یک روز که برای سرکشی به خط رفته بود طلبه جوانی به او گفت: بچهها نق میزنند که سفیدی عمامه استتار ستون را به هم میزند، جواب داد: یک گونی بکِش روی عمامهات اما وقتی به دشمن رسیدی آن را بردار، عراقیها عمامه تو را که ببینند فرار میکنند.
اوج رشادتش در عملیات چذابه بود که همه درمانده شده بودند، دفاع سخت شده بود و دشمن هجوم سنگینی را به نیروهای خودی در تنگه چذابه وارد کرده بود و با قدرت بر منطقه مسلط شده و میخواست بستان را بگیرد؛ ردانیپور با تکیه بر ایمان و شجاعت تمام و نصبالعین قرار دادن فرمان امام که فرمودند: «بستان به هر صورت ممکن باید حفظ شود»، مقتدرانه ایستاد و با دو گردان تپههای منطقه را باز پس گرفت.
با اصرار مادر و درخواست خود با یکی از سادات ازدواج میکند، خانمش همسر شهید بود و برای امام رضا(ع) دعوتنامه برد و داخل ضریح انداخت، یک کارت دعوت نیز برای حضرت زهرا(س) مینویسد و به ضریح حضرت معصومه(س) میاندازد.
خواب شهید«مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم به کجا برویم؟»
شبی حضرت زهرا(س) را در خواب میبیند که به عروسیاش آمده است، شهید ردانیپور به ایشان میگوید: خانم!! قصد مزاحمت نداشتم و فقط میخواستم احترام کنم، حضرت زهرا (س) پاسخ میدهند: «مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیاییم به کجا برویم؟»
مصطفی دیگر تا صبح نخوابید و نماز میخواند، دعا و گریه میکرد و میگفت من شهید میشوم، دوستش گفته بود «این همه گریه و زاری میکنی، میگی میخوام شهید بشم دیگه زن گرفتنت چیه؟» جواب داد: «خانمم سیده میخوام اون دنیا به حضرت زهرا(س) محرم باشم، شاید به صورتم نگاه کنه!»
سالگرد ازدواج حضرت محمد(ص) و خدیجه کبری ازدواج کرد و گفت: عروسی واقعی من آن وقتی است که در خون خود بغلطم، در شب عروسی میکروفن را به دست گرفت و گفت: «فکر نکنین من با ازدواج به دنیا چسبیدهام، این وظیفه من بود و حضور در جبهه هم وظیفه دیگه منه.»
تازه 2 روز از عروسیاش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادرش و سرش را انداخت پایین و گفت: دلم میخواهد دختر خوبی برای مادرم باشی، بعد هم آرام و بیصدا رفت منطقه و چند روز بعد از آن در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران در تاریخ 1362.05.15 ش به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت در راه خدا رسید.
شهید ردانیپور میگفت: اگر شهید شدم جنازهام را جلوی در گلستان شهدای اصفهان دفن کنید، دلم میخواهد وقتی پدر و مادرها میآیند زیارت بچههایشان پاهایشان را روی قبر من بگذارند، شاید خدا از سر تقصیرات من هم بگذرد؛ ولی پیکر پاکش هیچگاه پیدا نشد و برای او سنگ یادبودی در گلستان شهدای اصفهان، قطعه کربلای 5، در کنار سردار شهید حاج حسین خرازی گذاشته شده است.
خاطرهای از زبان شهید
موقعی که مجروح بودم پولی نداشتم که به جبهه برگردم، در بیمارستان متوسل به آقا امام زمان (عج) شدم، چیزی نگذشت فردای آن روز سیّد بزرگواری برای عیادت مجروحین وارد بیمارستان شد و با همه احوالپرسی کرد و در آخر به من مفاتیحی داد و فرمود تو را تا اهواز میرسانم، آن را که باز کردم مقداری پول لای آن بود که وقتی به اهواز رسیدم چیزی از آن نمانده بود.
یک روز کنار آیتالله بهجت نشسته بود و بچهها را معرفی میکرد و میگفت: رزمندهها باب فتحالفتوح را گشودند، ما سربازهای امام، صدام و صدامیان را نابود میکنیم؛ آقای بهجت فرمودند: «مصطفی! هر کدوم ما یه صدامیم، یه وقت غرور نگیردمون.»
سردار رحیم صفوی درباره او میگوید: «این شهید بزرگوار و روحانی، دلسوخته اسلام و عاشق امام حسین(ع)، عارفی مجاهد و از مصادیق بارز فرمایش مولا علی(ع) به شمار میآمد، او نمونه یک فرمانده لشکر اسلام به معنی واقعی بود.»
سردار غلامعلی رشید او را اینگونه توصیف میکند: «درست است که او یکی از فرماندهان لشگر 14 امام حسین (ع) بود، اما ایشان علاوه بر نقش نظامیاش در لشگر امام حسین(ع) در نقش رهبری مجموعه یگان خود نیز عمل میکرد.
نصایح و راهنماییهای او برای یکایک فرماندهان از پایینترین تا بالاترین رده مؤثر و کارساز بود، او واقعاً شخصیتی نظامی، عقیدتی و سیاسی داشت و در هر سه بعد در حد اعلی رشد کرده بود؛ آنچه میگفت عمل میکرد، این شهید عزیز یکی از ستونهای اصلی لشکر بود که در انسجام، وحدت و یکپارچگی آن نقش مهمی را ایفا میکرد.»
پست و مقام برای او ارزشی نداشت
مصطفی عارفی شجاع و سلحشور بود و به اهلبیت عصمت و طهارت به ویژه حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) ارادت بسیار داشت، عشق و محبت به خداوند و لقای او وجود او را فراگرفته بود، وی در جریانشناسی گروههای منحرف بصیرت کامل داشت و هنگامی که احساس کرد اختلافات سیاسی شهرها به جبهه آمده، پیشنهاد داد که فرماندهان چند هفته یک بار به قم نزد علمای اخلاق بروند و در درس اخلاق آیتالله بهاءالدینی، آیتالله مشکینی و آیتالله بهجت شرکت کنند؛ شهید خرازی نیز با پیشنهاد وی موافقت کرد و فرماندهان لشکر از اهواز با قطار به قم میآمدند و پس از شرکت در درس اخلاق و زیارت حضرت معصومه(س) مجدداً به اهواز بازمیگشتند.
ردانیپور در کادرسازی استاد بود و در حمله چذابه میگفت: «اگه از چذابه سالم برگردم معلومه لیاقت ندارم، همچنین عاشق شهادت بود و ضجه میزد و با گریه طلب شهادت میکرد، به برکت تربیت دینی و حوزوی و وجود امام خمینی نورانی شده بود ولی نوری که در وجود او تابیده بود، چیز دیگری بود و با پای برهنه بر خاکهای محمدیه و عین خوش حرکت میکرد و آقا را صدا میزد.»
با چه حال و هوایی دعای کمیل میخواند، پای دعای کمیلش بچهها ضجه میزدند، بلند میشد پای برهنه راه میافتاد در بیابانها؛ روی رملها میدوید و مدام یابنالحسن یابنالحسن تکرار میکرد، بچهها هم به دنبالش بودند؛ بیهوش میشد و دوباره که به هوش میآمد میدوید و ضجه میزد و صبح که میشد دعای ندبه را با بچهها زمزمه میکرد.
مصطفی یقیناً در خودسازی کارکشته بود و مورد عنایت نیز قرار داشت، پست و مقام برای او ارزشی نداشت، یا فرمانده و یا تکتیرانداز بود و تنها در اجرای وظیفه و مجاهدت برای اسلام و حفظ انقلاب اسلامی سر از پا نمیشناخت، زهد و بندگی وی چنان بود که در هوای گرم تابستان خوزستان روزه میگرفت.
«ای روحانیون گرامی، طلاب عزیز؛ همانطور که اماممان فرمود تزکیه و تعلیم را پیشه خود سازید؛ جوانان عزیز اسلام را هادی باشید، کار شما بهترین کارها است، همان کار پیغمبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع)؛ با دوستان و برادران ایمانی خود در راه خدا محبت ورزید و برای خدا از یکدیگر درگذرید، همانگونه که انتظار دارید خدا شما را ببخشد؛ دوستان عزیز تنها راه رسیدن به سعادت ترک محرمات و انجام واجبات است.»
درخواست مادر شهید ردانیپور از رهبر انقلاب
پس از شهادت سردار حجتالاسلام مصطفی ردانیپور، هیچگاه پیکر مطهر این شهید بزرگوار به میهن اسلامی بازنگشت و مادر او پس از 35 سال همچنان چشمانتظار بازگشت پیکر مطهر فرزند شهیدش بود.
مادر گرانقدر شهید والامقام سردار حجتالاسلام مصطفی ردانیپور روز گذشته پس از 35 سال چشمانتظاری و در 96 سالگی دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
او در دیدار با رهبر معظم انقلاب از ایشان درخواست کرد«وقتی از دنیا رفتم، جنازهام را در قبر آقا مصطفی دفن کنید.» که این درخواست امروز پس از تشییع پیکر این مادر بزرگوار جامه عمل پوشید.
پیکر مادر شهید ردانیپور در مزار یادبود فرزند شهید خود سردار حجتالاسلام شهید مصطفی ردانیپور در جوار قبور مطهر شهیدان سردار احمد کاظمی و سردار حاج حسین خرازی آرام گرفت و مادر جای خالی پیکر فرزند شهیدش را پُر کرد...
انتهای پیام