تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۳:۲۰
کد مطلب : ۱۲۱۴۰
به بهانه سالروز عملیات فرمانده کل قوا -خمینی روح خدا»
ناگفته های این عملیات از زبان یک رزمنده/زمينه سازی شكست حصر آبادان
به گزارش راهیان نور ، مشکل آفرینیها و کارشکنیهای «بنی صدر» آن قدر برای رزمندگان و فرماندهان ایرانی عذابآور شده بود که پس از برکناری وی از فرماندهی کل قوا، به پیشنهاد و استقبال همه فرماندهان جنگ قرار شد نام عملیاتی را که درجبهه «دارخوین» در حال انجام بود، به علامت رضایت از این کار حضرت امام،«فرمانده کل قوا- خمینی روح خدا» نامگذاری شود. مطلب زیر به تشریح این عملیات پرداخته روایت شده است.
نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مدت 4 ماه بدون سر و صدا و جلب توجه دشمن و در نزدیکی نیروهای عراق، شبانه یک کانال به طول 1300 متر و به شکل «T» حفر کردند که انتهای آن وارد میدان مین درجلوی خاکریز و خط آتش دشمن شده بود.
در این حمله، نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عمل کننده و ارتش جمهوری اسلامی پشتیبانی و پدافند را به عهده داشتند. قرار بود در ساعت 3 و30 دقیقه بامداد 21 خرداد ماه 1360 حمله آغاز شود. ساعت11 شب، خبر برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا توسط امام خمینی (ره) از رادیو پخش شد و وضعیت در بهترین حالت ممکن قرار گرفت.
این عملیات، خود کلیدی برای باز شدن طلسم محاصره آبادان و آزمایشی برای عملیات بزرگ ثامن الائمه بود. در این حمله که در منطقه عمومی دارخوین انجام شد، با 3 کیلومتر پیشروی، مواضع محکم و مهم دشمن در این جناح به تصرف درآمده و دست کم 32 دستگاه تانک و نفربر منهدم و تعداد 1496 تن از نیروهای دشمن کشته، زخمی و اسیر شدند.
در راه به دست آوردن این پیروزی، 120 تن از برادران سپاهی به شهادت رسیدند. این عملیات توسط سردار رحیم صفوی و شهید حسن باقری طراحی و اجرا گردید که فرماندهی سه محور اصلی آن را شهیدان منصور موحدی، پهلوان نژاد و رضا رضایی به عهده داشتند.
بالاخره در اثر تلاش برادران متعهد سپاه و ارتش طرح حمله تصویب شد و در تاریخ 20/3/60 بود که رحیم صفوی فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب در جنوب در ساعت 10:05 صبح به انرژی اتمی آمد و طی یک سخنرانی به برادران مژده داد که سحرگاه فردا بر مزدوران بعثی حمله خواهیم برد و آنها را تا پل مارد عقب خواهیم راند و بنا به فرمان امام خمینی که فرمودند: «هشدار میدهم به پاسداران، قوای نظامی و فرماندهان قوای انتظامی که باید این حصر شکسته شود» تکلیف شرعی ما است که بر وابستگان امپریالیسم آمریکا هجوم ببریم و بدانید که خدا یار و پشتیبان مؤمنین است.
جیپها همینطور درحال نیرو بردن از انرژی اتمی به خط شیر بود و برادران با عشقی عجیب با شعار اللهاکبر، خمینی رهبر و درود بر روح خدا، فرمانده کل قوا سوار ماشین میشدند و به طرف خط مقدم جبهه حرکت میکردند، تا اینکه در ساعت یازده شب کار تخلیه نیروها تمام شد.
رزمندگان در خط مقدم مستقر شده بودند، که ناگهان خبری هیجانانگیز و خوشحال کننده به برادران رسید و آن خبر برکناری «بنیصدر» از فرماندهی کل قوا بود.
چقدر برادران خوشحال شدند که یکی از آرزوهای آنها برآورده شده است، خبر مسرتبخش و سرورانگیز عزل «بنیصدر» از فرماندهی کل قوا عزم رزمندگان اسلام را راسختر و مصممتر نمود، برادران با غرور و شادی فریادهای اللهاکبر، خمینی رهبر سر میدادند و بدین وسیله عزل بنیصدر را جشن گرفته و از اینکه زیرنظر فرماندهی مستقیم امام بودند بسیار خوشحال بودند و با شعارهای گوناگون بیتابی خود را برای حمله هر چه زودتر به مواضع دشمن نشان میدادند.
عقربههای ساعت نزدیک شدن وقت حمله را نشان میداد و وصیتنامهها به سرعت به یکدیگر گفته و شنیده میشد.
بعضی نیز از گناهانی که کرده بودند توبه میکردند، چرا که دیگر وقتی برای توبه نبود و چند ساعت دیگر امکان داشت زنده نباشند و روح و روانشان به شهیدان متصل شود پس باید خودشان را پاک کنند. عدهای نیز زیارت عاشورا میخواندند و سالار شهیدان امام حسین (ع) را صدا میزدند و با خواندن زیارت حالی داشتند، دسته دیگری نماز شب میخواندند و غرق در عبادت شده بودند و از سخن گفتن با خدا لذت میبردند و عدهای نیز مشغول قرآن خواندن بودند، تا فردا در سختیها و فشارها تاب مقاومت داشته باشند و خدای نکرده پشت به دشمن و جبهه نکنند و آیات الهی جلوی چشمشان باشد.
زمان میگذشت و هرکسی در گوشهای با خدا راز و نیاز میکرد، تا اینکه ساعت سه بعد از نیمه شب دستور حمله توسط بیسیم رسید.
برادران همگی آماده شدند، آنهم با چه شوقی، همگی در فکر و ذکر خدا فرو رفته بودند، زیرا معلوم نبود که چند ساعت دیگر چه کسی پرده حجابها را میشکافد و به لقاءالله میرسد و چه کسی دست و پای خود را نثار انقلاب اسلامی میکند.
خداحافظی برادران و التماس دعا گفتن به یکدیگر در لحظه جدا شدن از هم، حالت شورانگیزی داشت.
عاقبت برادران از همدیگر جدا شدند و با سه گردان که هر گردان تشکیل شده بود از سه دسته بیست و سه نفری و یک گروه پانزده نفری که مسئول رساندن مهمات و تدارکات به رزمندگان و حملونقل اسیر، مجروح و شهدا بودند، از سه قسمت به طرف دشمن حرکت کردند.
گردان برادر منصور موحدی از شرق جاده اهواز - آبادان به طرف جنوب، گردان برادر محمود پهلواننژاد از کانال وسط خط شیر به طرف جنوب و گردان رضا رضائی از شرق رودخانه کارون به طرف جنوب حرکت کردند.
یکی از برادران رزمنده میگفت «ساعت سه بامداد با سه گردان حرکت کردیم، گردان ما از طریق کانال، درحدود ساعت چهار بامداد در دویست متری دشمن، پشت موانع طبیعی(تپههای کوچک و بوتهها) مستقر شد، نماز صبح را نشسته در همانجا خواندیم و رأس ساعت چهار سه گردان به فرماندهی برادر، رضا رضائی و محمود پهلواننژاد و منصور موحدی و کلیه رزمندگان همه با هم به طرف دشمن حملهور شدیم، دشمن طبق معمول هر چند دقیقه یکبار رگباری روی زمین میگرفت، ولی به لطف خدا به کسی اصابت نمیکرد و تمام گلولههای دشمن از پهلوی رزمندگان اسلام زوزهکشان رد میشد. تا اینکه نزدیکتر شدیم که ناگهان نگهبانان عراقی متوجه ما شدند و شروع به تیراندازی کردند، برادران زیر رگبار گلولهها با فریاد دشمنشکن اللهاکبر به حرکات خود ادامه دادند.
یکی از رزمندگان اسلام که در آنجا حضور داشت میگفت: «دشمن تا وقتی که متوجه حمله نشده بود، رگبار گلولههایش را روی زمین میزد، اما وقتی چشم انداخت و متوجه حمله شد، خود شاهد بودم که گوئی ما را در آسمان مشاهده میکردند، سر اسلحهها رو به بالا رفت و همه به طرف هوا شلیک میکردند!»
خلاصه با فریادهای کوبنده اللهاکبر، برادران خود را به سنگرهای دشمن رساندند و با آنها درگیر شدند. پس از چند دقیقه تیراندازی شدیدی بین رزمندگان اسلام و قوای کفر آمریکائی، برادران توانستند عدهای از مزدوران بعثی را کشته و تعداد زیادی را نیز اسیر نمایند و عدهای از مزدوران هم از ترس جان خودشان فرار کردند.
جالب اینجاست که آنقدر زبون و ترسو بودند، که با پاهای برهنه و با داد و فریاد فرار میکردند و از وحشت سر از پا نمیشناختند!؟ و فریاد انا مسلم و دخیل یا خمینی آنها به آسمان بلند بود، گوئی اینان از دور مردند، مردند برای بمباران کردن مردم بِیدفاع و مدرسهها و مساجد و مرد پای توپخانهاند که شهرها و مردم را از دور بزنند، مردند که به زنان بیدفاع تجاوز کنند، مردند که موشکهای نه متری و شش متری فراگ پرتاب کنند، مرد پشت پردهاند، اما مرد روبرو نیستند. مرد توپند و تانک و تکیهشان به اینها است، لذا وقتی به آنها نزدیک میشوی مانند موش به سوراخها میخزند و یا فرار میکنند.
در تاریکی شب حرکت ادامه پیدا کرد. برادران در حدود پنج کیلومتر طولا در مواضع دشمن پراکنده شدند و تا نفس داشتند به پیش میرفتند، دشمن را میکشتند و از مهمات و تجهیزات آنها علیه خودشان استفاده میکردند. درحین جنگ کردن آیات الهی به فکر برادران رزمنده خطور میکرد که خداوند تبارک و تعالی در قرآن میفرماید (ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مأتین و ان یکن منکم ماة یغلبوا ألفاً منالذین کفروا ...) اگر بیست نفر از شما صبور و پایدار باشید، بر دویست نفر از دشمنان غالب خواهید شد و اگر صد نفر صابر باشید بر هزار نفر از کافران غلبه خواهید کرد، زیرا آنها گروهی (جاهل) و بیدانشند. (سوره انفال آیه 65).
متجاوزین عراقی در این مدت چند ماه مواضع محکمی از نظر جنگی و نظامی ساخته بودند، از جمله سنگر فرماندهی آنها که اطاق بزرگی بود در زیر زمین و با بتن آرمه ساخته شده بود و سقف و دیوار آن با فیبرهای زیبا پوشانده شده بود، سنگر دیگری نیز از مزدوران بعثی مشاهده شد که درحدود شصت و هفت بیم آهن سقف آنرا پوشانده بود و تازه روی آن الوار چیده و بر روی آنها چندین متر خاک ریخته بودند، که گویی این استحکامات از نابودی آنان جلوگیری میکند، اما خداوند در قرآن کریم میفرماید «اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده» هر کجا باید مرگ شما را فرا میگیرد اگر چه در برجهای محکم و قوی باشید. «سوره نساء آیه 78).
یکی دیگر از برادران رزمنده که درحمله حضور داشت میگفت «در حال پیشروی بودیم و یکی یکی سنگرهای دشمن را منفجر میکردیم تا اینکه در تاریکی تانکی را دیدم که مشغول تیراندازی بود، به طرف آن رفتم و ضامن نارنجک را کشیدم و روی تانک پریدم، خواستم نارنجک را داخل آن بیندازم تا نفراتش هلاک شوند، اما چه کنم که تاکنون تانک را لمس نکرده بودم، فقط در زمان حکومت نظامی شاه خائن در خیابانها جولانش را دیده بودم. لوله بلند آن را در تاریکی دیدم ولی در آن را پیدا نکردم، متحیر روی تانک نشسته بودم، در حالیکه تیربار آن رو به جلو تیراندازی میکرد پیش خود گفتم خدایا تو خودت کمکم کن تا بتوانم این تانک را منهدم کنم، ناگاه نور و روشنائی دیدم یکی از افراد خدمه تانک در آنرا باز کرد، خیلی سریع از این فرصت استفاده کردم و نارنجک را به داخل تانک انداختم، مزدور عراقی که ناگهان متوجه من شد با عجله در را بست و من به پشت خاکها پریدم و دیدم نارنجک در داخل تانک منفجر شد و دود از آن بلند شد، فهمیدم که مزدوران به درک واصل شدند، ناگاه راننده آن با زیر پیراهن سفید از داخل تانک بیرون پرید که از سفیدی زیر پیراهنیاش او را دیدم و به لطف خدا او را از پا در آوردم.
پس از انهدام تانک به پیشروی خود ادامه دادم تا اینکه در تاریکی دیدم در حدود ده نفر به سرعت به طرف مواضع دشمن در حال دویدن هستند، فکر کردم برادران خودم هستند، فریاد زدم برادران پخش شوید، دیدم جواب نمیدهند به طرف آنها دویدم، مشاهده کردم که از افراد دشمن هستند و دارند فرار میکنند. در آن حال اسلحهام خالی از فشنگ بود، لکن با اسلحه خالی جلوی آنها را گرفتم و به زبان عربی به آنها گفتم بروید در آن گودال.
با حالت زبونی و ترس به داخل گودال رفتند، ولی در عین حال میترسیدم بفهمند که اسلحهام فشنگ ندارد و فرار کنند، اما ناگاه دیدم اسلحهای روی زمین افتاده است، خواستم بردارم، پیش خود گفتم شاید آن هم خالی باشد ولی بالاخره آن را برداشتم و دیدم خشابش پر است، خوشحال شدم و به راه خود ادامه دادم تا اینکه اسرا را تحویل یکی از برادران که بعداً به شهادت رسید دادم و به او گفتم اینها را به پشت جبهه ببر و خودم به طرف نبرد با مزدوران عراقی حرکت کردم.
دپوها و سنگرها توسط رزمندگان اسلام یکی پس از دیگری فتح میشد و به جلو میرفتیم (دپوها یا خاکریزهای دشمن که ارتفاع آن به سه الی چهار متر میرسید و طول آن نیز چندین کیلومتر بود، سنگرهای دشمن پشت آنها قرار داشت).
برادران در قسمتهای دیگر نیز با شهامت و امید به شهادت قهرمانانه به جلو میرفتند و تا آن لحظه تعداد زیادی از صدا میان کافر کشته، زخمی، اسیر و زبون گشته بودند. دود و آتش همه جا را فرا گرفته بود، صدای انفجار لحظهای قطع نمیشد، خمپارههای منور نورانی مرتب از طرف مزدوران عراقی شلیک میشد و پس از روشن شدن منطقه آنجا را زیر آتش شدید قرار میدادند، ولی به لطف الله گلولههایشان هیچ اثری در روحیه شهادتطلب رزمندگان اسلام نداشت و گلولههای آتشین باطلشان در سرزمین حق به سردی به زمین مینشست و نابود میشد.
سپاه اسلام همچنان به پیش میرفت، برادران رزمنده سپاه و بسیج پس از طی مسافت چندین کیلومتر به دپوی دوم رسیده و آن را نیز با کمال شجاعت فتح کردند و تعداد زیادی از دشمنان را کشته، زخمی و اسیر نمودند و ازآنجا شکار تانکها برادران آر - پی - جیزن شروع شد و درهمان دقایق اول در حدود 35 الی 50 تانک از دشمن را هدف قرار دادند که اکثر آنها سوخته و نابود شد و بقیه آنها با دیدن آن صحنهها فرار کردند و در حالت گیجی به عقب برمیگشتند!؟
در ضمن از طرف فرماندهی دستور داده شده بود که تانکهای در حال حرکت، با آر- پی- جی 7 مورد هدف قرار گیرد و آن تعداد که ثابت است زده نشود، بلکه سالم به غنیمت گرفته شود.
دشمن دراین حالت که بین دپوی دوم و سوم نسبتاً از نظر تعداد و تجهیزات زرهی و تاکتیک رزمی و موقعیت استراتژیک بر ما برتری داشت لذا دست به مقاومت زد.
ما در اثر آتش شدید نیروهای عراقی تعداد زیادی شهید تا آن لحظه داده بودیم و زخمیان ما نیز زیاد بودند در آن هنگام دو ماشین مهمات نیز که جهت کمک به رزمندگان اسلام مشغول حمل مهمات بود توسط مزدوران بعثی شناسایی شد و با موشک مورد هدف واقع شد و آتش گرفت.
هوا کم کم روشن شد و اجساد کشته شدگان بر روی زمین مشخص شد. در بین اجساد تعدادی از برادران ما در راه انقلاب و جهاد فی سبیلالله به درجه شهادت رسیده بودند و تعدادی نیز زخمی شده بودند و عدهای هم به نبرد با دشمن وابسته ادامه میدادند.
دشمن پس از تحمل ضربات پی در پی به فکر تجدید قوا افتاد و سریعاً یک خط آتش روبروی ما تشکیل داد که امکان پیشروی را از ما گرفت، هوا آفتابی شده بود و چون دشمن بیش از ما به منطقه آشنا بود و از طرفی هم قصد حمله متقابل داشت لذا عدهای از برادران ما در محاصره دشمن قرارگرفتند که با تلاش زیاد تعدادی از آنان ماهرانه خود را نجات داده و عدهای هم به شهادت رسیدند که در حدود 30 جنازه مطهر آنها در آن منطقه به جای ماند.
و از طرفی هم در قسمت غربی جبهه عدهای از رزمندگان اسلام که در حدود پانزده نفر بودند، جلو تانکها و نفرات دشمن که قصد هجوم داشتند، مردانه ایستادند و مقاومت کردند، برادران جهاد نیز از این موقعیت استفاده کرده و جهت حفظ و حراست منطقه آزاد شده و ایجاد خطوط دفاعی، به سرعت اقدام به ساختن و ترمیم سنگرها و دپوها کردند و در این کار سخت میکوشیدند.
یکی از برادران رزمنده که در آن قسمت حضور داشت میگفت «وقتی تعدادی از برادران ما در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و در اثر درگیری متقابل مهمات آنها تمام شده بود، با نفربری که قبلاً از آنها به غنیمت گرفته بودیم خواستیم مهمات به رزمندگان محاصره شده برسانیم، درحال حرکت بودیم که دشمن ما را شناسایی کرد و نفربر را از روبرو هدف قرار داد. نفربر پر از مهمات بود، به برادران گفتم به بیرون بپرید که الان نفربر منفجر میشود، به بیرون پریدیم و کنار برادری که در حال پرت کردن خشاب اسلحهاش بود موضع گرفتیم، که ناگاه نفربر منفجر شد و به صورت تکه، تکه به آسمان پرتاب شد و همراه آن یکی از برادرانی که با ما بود به هوا پرتاب شد و به زمین خورد، تمام اندامش میلرزید و شهادتین میگفت، به او گفتم زندهای، گفت آری!؟ اما هرچه اطرافش بود همگی سوخت از جمله دو اسیر عراقی که آنان نیز در آتش سوختند ولی به لطف خدا ما زنده ماندیم.
بهر حال، رزمندگان اسلام با آنچه از سلاح و مهمات در دست داشتند به سرعت خود را به دپوی سوم رساندند، هوا گرم و آفتابی بود و به ظهر نزدیک میشدیم. درآن لحظه که تعداد برادران کم بود، دشمن شروع به مقاومت نمود و قصد داشت سنگرهای خود را پس بگیرد، مرتباً تیراندازی میکرد و برادران را زیر آتش شدید خود قرار داده بود، در آنجا ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی رزمندگان اسلام به حد اعلای خود رسیده بود و مقاومت آنها جلوی دشمن بینظیر بود.
عدهای از شهدا که تا آن لحظه بین 100 تا 150 نفر تخمین زده میشد توسط برادران به پشت جبهه حمل شد.
یکی از برادران رزمنده میگفت «در آن حال که از نظر نیرو و مهمات تا حدودی در مضیقه بودیم، دست به عقبنشینی تاکتیکی زده و تا نزدیکی دپوی دوم که در واقع شش کیلومتری محمدیه بود عقبنشینی کردیم که حدوداً دو کیلومتر از پیشروی اولیه به عقب برگشتیم، در حالیکه نیمی از شهدا و زخمیان در همان محل (بین دپوی دوم و سوم) روی زمین افتاده بودند.
با برادران تازه نفس کمکی که از راه رسیده بودند جایمان را عوض کردیم و تصمیم گرفتیم به سراغ اجساد شهدا برویم و اجساد را هر چه زودتر به پشت جبهه بیاوریم.
با تلاش زیاد تعدادی از رزمندگان شهید را توانستیم به پشت جبهه بیاوریم ولی متأسفانه تعدادی از آنها را به علت اینکه در منطقه خطرناکی بودند و دشمن روی آنها آتش شدید داشت نتوانستیم بیاوریم» غنائمی که از عراقیهای مزدور و رژیم کافر آمریکائی توسط رزمندگان اسلام به دست آمد عبارت بود از 12 دستگاه تانک سالم، چندین خودرو و جیب سالم و صدها مسلسل و تفنگ کلاشینکوف و تیربارهای سنگین 75 میلیمتری و مقدار زیادی مهمات از سلاحهای گوناگون که بنا به گفته برادر رحیم فرمانده عملیات سپاه پاسداران در جنوب، به اندازه 3 الی 4 ماه مهمات جهت جنگیدن با مزدوران بعثی به دست آوردیم، و علاوه بر آنها چندین دستگاه خمپارهانداز 60، 80 و 120 میلیمتری و نفربرهای سالم پی - م - پی - وان عراقی و چندین دستگاه موشکانداز ضد تانک «تاو» با تعداد زیادی از مهمات آنها به دست آمد و همچنین چند دستگاه کاتیوشای سالم نیز به دست رزمندگان اسلام افتاد.
تلفات دشمن در این حمله موفقیتآمیز بیش از 300 الی 350 نفر ذکر گردیده که شاهدان عینی گفتهاند بیش از اینها بوده است، تعداد اسرا نیز در حدود 250 نفر و تعداد مجروحین 70 نفر تخمین زده شد.
اسرای عراقی که اکثراً درجهدار بودند و از افسران ارشد ارتش عراق نیز در آنها دیده میشد به پشت جبهه انتقال داده شدند.
یکی از برادران بسیج که بسیار جوان بود و هنوز مو در صورتش در نیامده بود، 3 نفر از افسران بلندقد خدمه تانک عراقی را اسیر کرده بود و به تنهایی آنها را تا پشت جبهه آورده بود!؟ تمام این شجاعتها از برکت اللهاکبرها است که در جبهه و در هنگام حمله و در جنگها گفته میشود زیرا انسانی که دائماً در فکر خدا باشد و به خاطر خدا کار کند، خدا هم او را کمکش میکند تا در فشارها و سختیها بتواند مقاومت کند.
برادر رزمندهای که روحیه سپاهیان اسلام را بسیار عالی و شگفتانگیز توصیف مینمود میگفت «مزدوران عراقی به محض شنیدن کوچکترین سر و صدایی از ترس جانشان به زدن خمپارههای منور مبادرت میکردند و یک دفعه که تعداد گلولهها را شمردم در مدت پانزده دقیقه در حدود 90 الی 95 خمپاره 120 میلیمتری منور شلیک کردند».
نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مدت 4 ماه بدون سر و صدا و جلب توجه دشمن و در نزدیکی نیروهای عراق، شبانه یک کانال به طول 1300 متر و به شکل «T» حفر کردند که انتهای آن وارد میدان مین درجلوی خاکریز و خط آتش دشمن شده بود.
در این حمله، نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عمل کننده و ارتش جمهوری اسلامی پشتیبانی و پدافند را به عهده داشتند. قرار بود در ساعت 3 و30 دقیقه بامداد 21 خرداد ماه 1360 حمله آغاز شود. ساعت11 شب، خبر برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا توسط امام خمینی (ره) از رادیو پخش شد و وضعیت در بهترین حالت ممکن قرار گرفت.
این عملیات، خود کلیدی برای باز شدن طلسم محاصره آبادان و آزمایشی برای عملیات بزرگ ثامن الائمه بود. در این حمله که در منطقه عمومی دارخوین انجام شد، با 3 کیلومتر پیشروی، مواضع محکم و مهم دشمن در این جناح به تصرف درآمده و دست کم 32 دستگاه تانک و نفربر منهدم و تعداد 1496 تن از نیروهای دشمن کشته، زخمی و اسیر شدند.
در راه به دست آوردن این پیروزی، 120 تن از برادران سپاهی به شهادت رسیدند. این عملیات توسط سردار رحیم صفوی و شهید حسن باقری طراحی و اجرا گردید که فرماندهی سه محور اصلی آن را شهیدان منصور موحدی، پهلوان نژاد و رضا رضایی به عهده داشتند.
بالاخره در اثر تلاش برادران متعهد سپاه و ارتش طرح حمله تصویب شد و در تاریخ 20/3/60 بود که رحیم صفوی فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب در جنوب در ساعت 10:05 صبح به انرژی اتمی آمد و طی یک سخنرانی به برادران مژده داد که سحرگاه فردا بر مزدوران بعثی حمله خواهیم برد و آنها را تا پل مارد عقب خواهیم راند و بنا به فرمان امام خمینی که فرمودند: «هشدار میدهم به پاسداران، قوای نظامی و فرماندهان قوای انتظامی که باید این حصر شکسته شود» تکلیف شرعی ما است که بر وابستگان امپریالیسم آمریکا هجوم ببریم و بدانید که خدا یار و پشتیبان مؤمنین است.
جیپها همینطور درحال نیرو بردن از انرژی اتمی به خط شیر بود و برادران با عشقی عجیب با شعار اللهاکبر، خمینی رهبر و درود بر روح خدا، فرمانده کل قوا سوار ماشین میشدند و به طرف خط مقدم جبهه حرکت میکردند، تا اینکه در ساعت یازده شب کار تخلیه نیروها تمام شد.
رزمندگان در خط مقدم مستقر شده بودند، که ناگهان خبری هیجانانگیز و خوشحال کننده به برادران رسید و آن خبر برکناری «بنیصدر» از فرماندهی کل قوا بود.
چقدر برادران خوشحال شدند که یکی از آرزوهای آنها برآورده شده است، خبر مسرتبخش و سرورانگیز عزل «بنیصدر» از فرماندهی کل قوا عزم رزمندگان اسلام را راسختر و مصممتر نمود، برادران با غرور و شادی فریادهای اللهاکبر، خمینی رهبر سر میدادند و بدین وسیله عزل بنیصدر را جشن گرفته و از اینکه زیرنظر فرماندهی مستقیم امام بودند بسیار خوشحال بودند و با شعارهای گوناگون بیتابی خود را برای حمله هر چه زودتر به مواضع دشمن نشان میدادند.
عقربههای ساعت نزدیک شدن وقت حمله را نشان میداد و وصیتنامهها به سرعت به یکدیگر گفته و شنیده میشد.
بعضی نیز از گناهانی که کرده بودند توبه میکردند، چرا که دیگر وقتی برای توبه نبود و چند ساعت دیگر امکان داشت زنده نباشند و روح و روانشان به شهیدان متصل شود پس باید خودشان را پاک کنند. عدهای نیز زیارت عاشورا میخواندند و سالار شهیدان امام حسین (ع) را صدا میزدند و با خواندن زیارت حالی داشتند، دسته دیگری نماز شب میخواندند و غرق در عبادت شده بودند و از سخن گفتن با خدا لذت میبردند و عدهای نیز مشغول قرآن خواندن بودند، تا فردا در سختیها و فشارها تاب مقاومت داشته باشند و خدای نکرده پشت به دشمن و جبهه نکنند و آیات الهی جلوی چشمشان باشد.
زمان میگذشت و هرکسی در گوشهای با خدا راز و نیاز میکرد، تا اینکه ساعت سه بعد از نیمه شب دستور حمله توسط بیسیم رسید.
برادران همگی آماده شدند، آنهم با چه شوقی، همگی در فکر و ذکر خدا فرو رفته بودند، زیرا معلوم نبود که چند ساعت دیگر چه کسی پرده حجابها را میشکافد و به لقاءالله میرسد و چه کسی دست و پای خود را نثار انقلاب اسلامی میکند.
خداحافظی برادران و التماس دعا گفتن به یکدیگر در لحظه جدا شدن از هم، حالت شورانگیزی داشت.
عاقبت برادران از همدیگر جدا شدند و با سه گردان که هر گردان تشکیل شده بود از سه دسته بیست و سه نفری و یک گروه پانزده نفری که مسئول رساندن مهمات و تدارکات به رزمندگان و حملونقل اسیر، مجروح و شهدا بودند، از سه قسمت به طرف دشمن حرکت کردند.
گردان برادر منصور موحدی از شرق جاده اهواز - آبادان به طرف جنوب، گردان برادر محمود پهلواننژاد از کانال وسط خط شیر به طرف جنوب و گردان رضا رضائی از شرق رودخانه کارون به طرف جنوب حرکت کردند.
یکی از برادران رزمنده میگفت «ساعت سه بامداد با سه گردان حرکت کردیم، گردان ما از طریق کانال، درحدود ساعت چهار بامداد در دویست متری دشمن، پشت موانع طبیعی(تپههای کوچک و بوتهها) مستقر شد، نماز صبح را نشسته در همانجا خواندیم و رأس ساعت چهار سه گردان به فرماندهی برادر، رضا رضائی و محمود پهلواننژاد و منصور موحدی و کلیه رزمندگان همه با هم به طرف دشمن حملهور شدیم، دشمن طبق معمول هر چند دقیقه یکبار رگباری روی زمین میگرفت، ولی به لطف خدا به کسی اصابت نمیکرد و تمام گلولههای دشمن از پهلوی رزمندگان اسلام زوزهکشان رد میشد. تا اینکه نزدیکتر شدیم که ناگهان نگهبانان عراقی متوجه ما شدند و شروع به تیراندازی کردند، برادران زیر رگبار گلولهها با فریاد دشمنشکن اللهاکبر به حرکات خود ادامه دادند.
یکی از رزمندگان اسلام که در آنجا حضور داشت میگفت: «دشمن تا وقتی که متوجه حمله نشده بود، رگبار گلولههایش را روی زمین میزد، اما وقتی چشم انداخت و متوجه حمله شد، خود شاهد بودم که گوئی ما را در آسمان مشاهده میکردند، سر اسلحهها رو به بالا رفت و همه به طرف هوا شلیک میکردند!»
خلاصه با فریادهای کوبنده اللهاکبر، برادران خود را به سنگرهای دشمن رساندند و با آنها درگیر شدند. پس از چند دقیقه تیراندازی شدیدی بین رزمندگان اسلام و قوای کفر آمریکائی، برادران توانستند عدهای از مزدوران بعثی را کشته و تعداد زیادی را نیز اسیر نمایند و عدهای از مزدوران هم از ترس جان خودشان فرار کردند.
جالب اینجاست که آنقدر زبون و ترسو بودند، که با پاهای برهنه و با داد و فریاد فرار میکردند و از وحشت سر از پا نمیشناختند!؟ و فریاد انا مسلم و دخیل یا خمینی آنها به آسمان بلند بود، گوئی اینان از دور مردند، مردند برای بمباران کردن مردم بِیدفاع و مدرسهها و مساجد و مرد پای توپخانهاند که شهرها و مردم را از دور بزنند، مردند که به زنان بیدفاع تجاوز کنند، مردند که موشکهای نه متری و شش متری فراگ پرتاب کنند، مرد پشت پردهاند، اما مرد روبرو نیستند. مرد توپند و تانک و تکیهشان به اینها است، لذا وقتی به آنها نزدیک میشوی مانند موش به سوراخها میخزند و یا فرار میکنند.
در تاریکی شب حرکت ادامه پیدا کرد. برادران در حدود پنج کیلومتر طولا در مواضع دشمن پراکنده شدند و تا نفس داشتند به پیش میرفتند، دشمن را میکشتند و از مهمات و تجهیزات آنها علیه خودشان استفاده میکردند. درحین جنگ کردن آیات الهی به فکر برادران رزمنده خطور میکرد که خداوند تبارک و تعالی در قرآن میفرماید (ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مأتین و ان یکن منکم ماة یغلبوا ألفاً منالذین کفروا ...) اگر بیست نفر از شما صبور و پایدار باشید، بر دویست نفر از دشمنان غالب خواهید شد و اگر صد نفر صابر باشید بر هزار نفر از کافران غلبه خواهید کرد، زیرا آنها گروهی (جاهل) و بیدانشند. (سوره انفال آیه 65).
متجاوزین عراقی در این مدت چند ماه مواضع محکمی از نظر جنگی و نظامی ساخته بودند، از جمله سنگر فرماندهی آنها که اطاق بزرگی بود در زیر زمین و با بتن آرمه ساخته شده بود و سقف و دیوار آن با فیبرهای زیبا پوشانده شده بود، سنگر دیگری نیز از مزدوران بعثی مشاهده شد که درحدود شصت و هفت بیم آهن سقف آنرا پوشانده بود و تازه روی آن الوار چیده و بر روی آنها چندین متر خاک ریخته بودند، که گویی این استحکامات از نابودی آنان جلوگیری میکند، اما خداوند در قرآن کریم میفرماید «اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده» هر کجا باید مرگ شما را فرا میگیرد اگر چه در برجهای محکم و قوی باشید. «سوره نساء آیه 78).
یکی دیگر از برادران رزمنده که درحمله حضور داشت میگفت «در حال پیشروی بودیم و یکی یکی سنگرهای دشمن را منفجر میکردیم تا اینکه در تاریکی تانکی را دیدم که مشغول تیراندازی بود، به طرف آن رفتم و ضامن نارنجک را کشیدم و روی تانک پریدم، خواستم نارنجک را داخل آن بیندازم تا نفراتش هلاک شوند، اما چه کنم که تاکنون تانک را لمس نکرده بودم، فقط در زمان حکومت نظامی شاه خائن در خیابانها جولانش را دیده بودم. لوله بلند آن را در تاریکی دیدم ولی در آن را پیدا نکردم، متحیر روی تانک نشسته بودم، در حالیکه تیربار آن رو به جلو تیراندازی میکرد پیش خود گفتم خدایا تو خودت کمکم کن تا بتوانم این تانک را منهدم کنم، ناگاه نور و روشنائی دیدم یکی از افراد خدمه تانک در آنرا باز کرد، خیلی سریع از این فرصت استفاده کردم و نارنجک را به داخل تانک انداختم، مزدور عراقی که ناگهان متوجه من شد با عجله در را بست و من به پشت خاکها پریدم و دیدم نارنجک در داخل تانک منفجر شد و دود از آن بلند شد، فهمیدم که مزدوران به درک واصل شدند، ناگاه راننده آن با زیر پیراهن سفید از داخل تانک بیرون پرید که از سفیدی زیر پیراهنیاش او را دیدم و به لطف خدا او را از پا در آوردم.
پس از انهدام تانک به پیشروی خود ادامه دادم تا اینکه در تاریکی دیدم در حدود ده نفر به سرعت به طرف مواضع دشمن در حال دویدن هستند، فکر کردم برادران خودم هستند، فریاد زدم برادران پخش شوید، دیدم جواب نمیدهند به طرف آنها دویدم، مشاهده کردم که از افراد دشمن هستند و دارند فرار میکنند. در آن حال اسلحهام خالی از فشنگ بود، لکن با اسلحه خالی جلوی آنها را گرفتم و به زبان عربی به آنها گفتم بروید در آن گودال.
با حالت زبونی و ترس به داخل گودال رفتند، ولی در عین حال میترسیدم بفهمند که اسلحهام فشنگ ندارد و فرار کنند، اما ناگاه دیدم اسلحهای روی زمین افتاده است، خواستم بردارم، پیش خود گفتم شاید آن هم خالی باشد ولی بالاخره آن را برداشتم و دیدم خشابش پر است، خوشحال شدم و به راه خود ادامه دادم تا اینکه اسرا را تحویل یکی از برادران که بعداً به شهادت رسید دادم و به او گفتم اینها را به پشت جبهه ببر و خودم به طرف نبرد با مزدوران عراقی حرکت کردم.
دپوها و سنگرها توسط رزمندگان اسلام یکی پس از دیگری فتح میشد و به جلو میرفتیم (دپوها یا خاکریزهای دشمن که ارتفاع آن به سه الی چهار متر میرسید و طول آن نیز چندین کیلومتر بود، سنگرهای دشمن پشت آنها قرار داشت).
برادران در قسمتهای دیگر نیز با شهامت و امید به شهادت قهرمانانه به جلو میرفتند و تا آن لحظه تعداد زیادی از صدا میان کافر کشته، زخمی، اسیر و زبون گشته بودند. دود و آتش همه جا را فرا گرفته بود، صدای انفجار لحظهای قطع نمیشد، خمپارههای منور نورانی مرتب از طرف مزدوران عراقی شلیک میشد و پس از روشن شدن منطقه آنجا را زیر آتش شدید قرار میدادند، ولی به لطف الله گلولههایشان هیچ اثری در روحیه شهادتطلب رزمندگان اسلام نداشت و گلولههای آتشین باطلشان در سرزمین حق به سردی به زمین مینشست و نابود میشد.
سپاه اسلام همچنان به پیش میرفت، برادران رزمنده سپاه و بسیج پس از طی مسافت چندین کیلومتر به دپوی دوم رسیده و آن را نیز با کمال شجاعت فتح کردند و تعداد زیادی از دشمنان را کشته، زخمی و اسیر نمودند و ازآنجا شکار تانکها برادران آر - پی - جیزن شروع شد و درهمان دقایق اول در حدود 35 الی 50 تانک از دشمن را هدف قرار دادند که اکثر آنها سوخته و نابود شد و بقیه آنها با دیدن آن صحنهها فرار کردند و در حالت گیجی به عقب برمیگشتند!؟
در ضمن از طرف فرماندهی دستور داده شده بود که تانکهای در حال حرکت، با آر- پی- جی 7 مورد هدف قرار گیرد و آن تعداد که ثابت است زده نشود، بلکه سالم به غنیمت گرفته شود.
دشمن دراین حالت که بین دپوی دوم و سوم نسبتاً از نظر تعداد و تجهیزات زرهی و تاکتیک رزمی و موقعیت استراتژیک بر ما برتری داشت لذا دست به مقاومت زد.
ما در اثر آتش شدید نیروهای عراقی تعداد زیادی شهید تا آن لحظه داده بودیم و زخمیان ما نیز زیاد بودند در آن هنگام دو ماشین مهمات نیز که جهت کمک به رزمندگان اسلام مشغول حمل مهمات بود توسط مزدوران بعثی شناسایی شد و با موشک مورد هدف واقع شد و آتش گرفت.
هوا کم کم روشن شد و اجساد کشته شدگان بر روی زمین مشخص شد. در بین اجساد تعدادی از برادران ما در راه انقلاب و جهاد فی سبیلالله به درجه شهادت رسیده بودند و تعدادی نیز زخمی شده بودند و عدهای هم به نبرد با دشمن وابسته ادامه میدادند.
دشمن پس از تحمل ضربات پی در پی به فکر تجدید قوا افتاد و سریعاً یک خط آتش روبروی ما تشکیل داد که امکان پیشروی را از ما گرفت، هوا آفتابی شده بود و چون دشمن بیش از ما به منطقه آشنا بود و از طرفی هم قصد حمله متقابل داشت لذا عدهای از برادران ما در محاصره دشمن قرارگرفتند که با تلاش زیاد تعدادی از آنان ماهرانه خود را نجات داده و عدهای هم به شهادت رسیدند که در حدود 30 جنازه مطهر آنها در آن منطقه به جای ماند.
و از طرفی هم در قسمت غربی جبهه عدهای از رزمندگان اسلام که در حدود پانزده نفر بودند، جلو تانکها و نفرات دشمن که قصد هجوم داشتند، مردانه ایستادند و مقاومت کردند، برادران جهاد نیز از این موقعیت استفاده کرده و جهت حفظ و حراست منطقه آزاد شده و ایجاد خطوط دفاعی، به سرعت اقدام به ساختن و ترمیم سنگرها و دپوها کردند و در این کار سخت میکوشیدند.
یکی از برادران رزمنده که در آن قسمت حضور داشت میگفت «وقتی تعدادی از برادران ما در محاصره دشمن قرار گرفته بودند و در اثر درگیری متقابل مهمات آنها تمام شده بود، با نفربری که قبلاً از آنها به غنیمت گرفته بودیم خواستیم مهمات به رزمندگان محاصره شده برسانیم، درحال حرکت بودیم که دشمن ما را شناسایی کرد و نفربر را از روبرو هدف قرار داد. نفربر پر از مهمات بود، به برادران گفتم به بیرون بپرید که الان نفربر منفجر میشود، به بیرون پریدیم و کنار برادری که در حال پرت کردن خشاب اسلحهاش بود موضع گرفتیم، که ناگاه نفربر منفجر شد و به صورت تکه، تکه به آسمان پرتاب شد و همراه آن یکی از برادرانی که با ما بود به هوا پرتاب شد و به زمین خورد، تمام اندامش میلرزید و شهادتین میگفت، به او گفتم زندهای، گفت آری!؟ اما هرچه اطرافش بود همگی سوخت از جمله دو اسیر عراقی که آنان نیز در آتش سوختند ولی به لطف خدا ما زنده ماندیم.
بهر حال، رزمندگان اسلام با آنچه از سلاح و مهمات در دست داشتند به سرعت خود را به دپوی سوم رساندند، هوا گرم و آفتابی بود و به ظهر نزدیک میشدیم. درآن لحظه که تعداد برادران کم بود، دشمن شروع به مقاومت نمود و قصد داشت سنگرهای خود را پس بگیرد، مرتباً تیراندازی میکرد و برادران را زیر آتش شدید خود قرار داده بود، در آنجا ایثار و فداکاری و از خودگذشتگی رزمندگان اسلام به حد اعلای خود رسیده بود و مقاومت آنها جلوی دشمن بینظیر بود.
عدهای از شهدا که تا آن لحظه بین 100 تا 150 نفر تخمین زده میشد توسط برادران به پشت جبهه حمل شد.
یکی از برادران رزمنده میگفت «در آن حال که از نظر نیرو و مهمات تا حدودی در مضیقه بودیم، دست به عقبنشینی تاکتیکی زده و تا نزدیکی دپوی دوم که در واقع شش کیلومتری محمدیه بود عقبنشینی کردیم که حدوداً دو کیلومتر از پیشروی اولیه به عقب برگشتیم، در حالیکه نیمی از شهدا و زخمیان در همان محل (بین دپوی دوم و سوم) روی زمین افتاده بودند.
با برادران تازه نفس کمکی که از راه رسیده بودند جایمان را عوض کردیم و تصمیم گرفتیم به سراغ اجساد شهدا برویم و اجساد را هر چه زودتر به پشت جبهه بیاوریم.
با تلاش زیاد تعدادی از رزمندگان شهید را توانستیم به پشت جبهه بیاوریم ولی متأسفانه تعدادی از آنها را به علت اینکه در منطقه خطرناکی بودند و دشمن روی آنها آتش شدید داشت نتوانستیم بیاوریم» غنائمی که از عراقیهای مزدور و رژیم کافر آمریکائی توسط رزمندگان اسلام به دست آمد عبارت بود از 12 دستگاه تانک سالم، چندین خودرو و جیب سالم و صدها مسلسل و تفنگ کلاشینکوف و تیربارهای سنگین 75 میلیمتری و مقدار زیادی مهمات از سلاحهای گوناگون که بنا به گفته برادر رحیم فرمانده عملیات سپاه پاسداران در جنوب، به اندازه 3 الی 4 ماه مهمات جهت جنگیدن با مزدوران بعثی به دست آوردیم، و علاوه بر آنها چندین دستگاه خمپارهانداز 60، 80 و 120 میلیمتری و نفربرهای سالم پی - م - پی - وان عراقی و چندین دستگاه موشکانداز ضد تانک «تاو» با تعداد زیادی از مهمات آنها به دست آمد و همچنین چند دستگاه کاتیوشای سالم نیز به دست رزمندگان اسلام افتاد.
تلفات دشمن در این حمله موفقیتآمیز بیش از 300 الی 350 نفر ذکر گردیده که شاهدان عینی گفتهاند بیش از اینها بوده است، تعداد اسرا نیز در حدود 250 نفر و تعداد مجروحین 70 نفر تخمین زده شد.
اسرای عراقی که اکثراً درجهدار بودند و از افسران ارشد ارتش عراق نیز در آنها دیده میشد به پشت جبهه انتقال داده شدند.
یکی از برادران بسیج که بسیار جوان بود و هنوز مو در صورتش در نیامده بود، 3 نفر از افسران بلندقد خدمه تانک عراقی را اسیر کرده بود و به تنهایی آنها را تا پشت جبهه آورده بود!؟ تمام این شجاعتها از برکت اللهاکبرها است که در جبهه و در هنگام حمله و در جنگها گفته میشود زیرا انسانی که دائماً در فکر خدا باشد و به خاطر خدا کار کند، خدا هم او را کمکش میکند تا در فشارها و سختیها بتواند مقاومت کند.
برادر رزمندهای که روحیه سپاهیان اسلام را بسیار عالی و شگفتانگیز توصیف مینمود میگفت «مزدوران عراقی به محض شنیدن کوچکترین سر و صدایی از ترس جانشان به زدن خمپارههای منور مبادرت میکردند و یک دفعه که تعداد گلولهها را شمردم در مدت پانزده دقیقه در حدود 90 الی 95 خمپاره 120 میلیمتری منور شلیک کردند».