کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

به مناسبت سالروز شهادت؛

شهید فلاحت پور و سبک جدید مستند سازی جنگ / دوست شهید آوینی که اسرائیلی ها شهیدش کردند+ فیلم

29 ارديبهشت 1399 ساعت 7:38

تهران- راهیان نور-شهید مهدی فلاحت‌پور در سفری که برای تولید مجموعه «سه نسل آواره» از طرف موسسه روایت فتح به لبنان داشت، به هنگام تصویربرداری و در جریان تهاجم هواپیمای جنگنده اسرائیلی به منطقه بقاع غربی بر اثر اصابت گلوله مستقیم راکت در تاریخ 29 اردیبهشت 1371 به شهادت رسید.


به گزارش راهیان نور؛  شهید مهدی فلاحت پور در سال 1343 به دنیا آمد، از مستندسازان قدیمی و با سابقه جبهه و جنگ است که از سال 1366، وارد گروه تلویزیونی جهاد سازندگی شد. او که از اعضای گروه تصویربرداران روایت فتح بوده است، سابقه تصویربرداری چند قسمت از مجموعه «روایت فتح»، «دسته ایمان» و ... را همراه با شهید مرتضی آوینی دارد. 

شهید مهدی فلاحت‌پور در سفری که برای تولید مجموعه «سه نسل آواره» از طرف موسسه روایت فتح به لبنان داشت، به هنگام تصویربرداری و در جریان تهاجم هواپیمای جنگنده اسرائیلی به منطقه بقاع غربی بر اثر اصابت گلوله مستقیم راکت در تاریخ  29 اردیبهشت 1371 به شهادت رسید. او برنده دیپلم افتخار و جایزه بهترین فیلم برداری برای مجموعه فیلم روایت فتح در سال 1371 شده است.

مصطفی دالایی یکی از دوستان و همکاران شهید در مورد سفرشان به لبنان گفت: سال 71 آقای همایونفر تماس گرفتند که ما قصد سفر به لبنان و ساخت مستند را داریم. در آن زمان شهید "سید عباس موسوی" تازه به شهادت رسیده بود و ما به دنبال این بودیم که با اطرافیان ایشان هم مصاحبه کنیم. در آن سفر من و شهید مهدی فلاحت پور، آقای همایونفر و مرتضی عسگری مدیر شبکه دو با هم بودیم. هیچکدام از ما مرتضی عسگری را نمی‌شناختیم و او در بین ما غریب بود اما شهید فلاحت پور با اخلاق خوب خودش کاری کرد که مرتضی عسگری از این حس در بیاید. حتی راننده لبنانی نیز با شهید رفیق شده بود و با هم شوخی می‌کردند.

تکه‌ای از بدن شهید به همراه کارت شناسایی از او به جا ماند

وی افزود: کار فیلمبرداری با اطرافیان شهید سید عباس موسوی تمام شد و ما به دنبال این بودیم که از رزمندگان حزب الله هم فیلم بگیریم. مطمئن بودیم که ستون پنجم اسرائیل در منطقه ای که ما قرار داریم حضورخواهد داشت، به همین دلیل تصمیم گرفتیم که صبح زود حرکت کنیم؛ به دو گروه تقسیم شدیم. کار اکیپ اول تمام شد اما من و شهید فلاحت پور مشغول فیلمبرداری بودیم؛ کار ما هم به اتمام رسید.

در ماشین مشغول استراحت بودم که ناگهان هواپیمای اسرائیلی وارد منطقه شد. فرار کردیم، من به سمت تپه ای رفتم و خوابیدم روی زمین و مقدار زیادی خاک روی سرم ریخت؛ دو روز در بیمارستان بودم. به من گفتن که فلاحت پور چی شد؟ من کاملا بی اطلاع بودم و فقط به‌یاد داشتم که ما آخرین دفعه با هم بودیم. شروع کردیم به جستجو در منطقه که تکه‌ بدن شهید را به همراه کارت شناسایی او پیدا کردیم.


شهید فلاحت پور سبک جدیدی را وارد مستند سازی جنگ کرد

دالایی در رابطه با سبک شهید فلاحت پور گفت: در مجموعه روایت فتح سبک رایج مستند سازی سوم شخص بود. با حضور گروه جدید در روایت فتح که بنده نیز در آن گروه بودم سبک دوم شخص مستند سازی رواج پیدا کرد و دوربین از حالت نظاره‌گر خارج شده بود. شهید فلاحت پور سبک جدیدی را وارد مستند سازی جنگ کرد، در سبک شهید فلاحت پور مستند ساز با سوژه زندگی می‌کند و خودش جزیی از سوژه است. اگر کسی بخواهد کارهای روایت فتح را مورد بررسی قرار دهد باید آثار شهید فلاحت پور را نگاه کند.

شهید فلاحت‌پور به ما یاد داد که جبهه را از حلبچه و خرمشهر باید به‌سمت مقاومت حزب‌الله ببریم
مصطفوی دوست و همکار دیگر شهید فلاحت‌پور،   گفت: ما باید به‌سمتی برویم که بتوانیم تشخیص دهیم در کدام جبهه باید بجنگیم. یکی از دغدغه‌های شهید این بود که آیا در جایی که قرار دارد، می‌تواند به تکلیفش عمل کند؟ به همین خاطر تشخیص داد که وقایع جنگ را ثبت کند، و حضورش در همه مناطق از جنس تکلیف بود. هرکجا بود کاری را انجام می‌داد که مابقی افراد از آن غافل بودند، به‌عنوان مثال وقتی به حلبچه رفتیم، شروع کرد به جمع‌آوری آدم‌های بی‌پناه و از غذای خودمان به آن‌ها داد.

مصطفوی افزود: ما باید همچون شهید فلاحت‌پور به آن چیزی که احساس می‌کنیم تکلیفمان است عمل کنیم. این شهید به ما یاد داد که جبهه کار در راه خدا را از حلبچه و خرمشهر و ... باید به‌سمت مقاومت حزب‌الله ببریم. ما امروز نیز موظف هستیم خاکریزهای خود را به‌سمت مبارزه با دشمن ببریم. اگر شهید فلاحت‌پور امروز زنده بود تکلیف خودش می‌دانست که با تکفیری‌ها و صهیونیست‌ها بجنگد.

شهید مهدی فلاحت پور به روایت شهید آوینی

مرگ مردانه:
آن روز که در مدینة‌النبی، در زیرزمین هتل العطاس به گوشم رسید که یکی از خبرنگاران تلویزیون در لبنان به شهادت رسیده است، دلم به آنچه رخ داده بود گواهی نداد. پرسیدم: «نامش چه بود؟» نگران بچه‌ها بودم؛ مهدی همایونفر، مصطفی دالایی، مرتضی عسگری و مهدی فلاحت‌پور. آنها برای فیلمبرداری مجموعه‌ی مستند تلویزیونی «سه نسل آواره» به لبنان رفته بودند. پرسیدم: «نامش چه بود؟» جواب داد: «درست نمی‌دانم، گویا فلاحی باشد و یا چیزی شبیه به این.» باز هم نه در تخیلم و نه در قلبم، متوجه فلاحت‌پور نشدم.

امکان تحقیق بیش‌تر نداشتم، اما آن روز را هر چه کردم که این خبر را از یاد ببرم، نشد که نشد: «یک خبرنگار ایرانی... یعنی چه کسی بوده است؟ یعنی بچه‌ها توانسته‌اند برای فیلمبرداری از عملیات حزب‌الله به جنوب بروند؟ جرأ‌تش را که دارند... اما این کار که فقط جرأ‌ت نمی‌خواهد. پس چه کسی بوده است؟» بچه‌های ایرانی دفتر صدا و سیما در بیروت را نیز غالباً می‌شناختم. در میان آنها هم کسی را با نامی شبیه به این نمی‌یافتم.

فردای آن روز، یک‌باره حقیقت را دریافتم: «نکند فلاحت‌پور باشد!» که هم او بود. در رمان‌ها خوانده بودم که در توصیف احوال کسی، بعد از آنکه خبر ناگواری را می‌شنود، نوشته‌اند: «نفس در سینه‌اش حبس شد» و معنای این جمله را نمی‌فهمیدم. برای چند لحظه، از شدت شگفتی، نفس در سینه‌ام حبس شد و غمی شیرین در قلبم احساس کردم.

و بعد خیلی زود خودم را باز یافتم چرا که خبر از شهادت بود نه مرگ: «یعنی هنوز هم ممکن است؟ بعد از آنکه باب شهادت بر ما مسدود شده است؟ و بعد از این سال‌ها که از پایان جنگ می‌گذرد؟» و چون دیگرباره به درونم بازگشتم، مهدی را بسیار بزرگ‌تر از آنچه می‌شناختم باز یافتم، و خودم را بسیار کوچک‌تر از آنچه می‌دانستم: «برای مرگ آماده‌ای؟ هم الان اگر ملک‌الموت سر رسد و تو را به عالم باقی فرا خواند، هر چند با شهادت، آماده‌ای؟» دیدم که نه؛ شهوت زیستن مرا به خاک بسته است، چنگ در خاک زده و ریشه دوانده است. و می‌دانستم که شهدا را پیش از آنکه مرگشان در رسد دعوت می‌کنند و آنان لبیک می‌گویند.

و تا چنین نشود، اجل سر نمی‌رسد. این را به تجربه و حضور دریافته بودم. مهدی فلاحت‌پور عظمت یافت و من، حقیرتر از آنچه درباره‌ی خویش گمان می‌بردم ، در حیرت فرو ماندم. صالح‌ گفت: «چقدر دلسنگی!» و من می‌دانستم که چنین نیست. اما جواب نگفتم. از خودم ناامید شده بودم: «همین است که هست. شکر کن که یک‌بار دیگر چهره‌ی حقیقی خودت را در آینه‌ی شهادت مهدی فلاحت‌پور باز یافتی. شاکر باش!»

مهدی فلاحت‌پور را از سال ٦٥ می‌شناختم، از اولین دوره‌ی آموزشی برنامه‌ی «روایت فتح»، از اولین روز تشکیل کلاس‌ها در منظریه. او هم‌آمده بود، همراه با رضا خواجه تاج. قرار بود که من برای آنها «بیان تصویری» درس بدهم. از میان آن جمع سی چهل نفری، چهره‌ی او و خواجه‌تاج بیش از همه مرا گرفته بود. فلاحت‌پور به آدم‌های مبتدی نمی‌مانست... و بعد فهمیدم که از سال‌ها پیش در تبلیغات لشکر ٢٧، فیلمبردار است.



از آن پس تا امروز جز برای مدتی کوتاه با هم بودیم. سه فیلم از آخرین فیلم‌های روایت فتح را او فیلمبرداری کرد: «دسته‌ی ایمان از گروهان عابس» _ عابس بن ابی شبیب شاکری _ و بعد از جنگ هم، «با من سخن بگو دوکوهه» و «سراب»، که باز هم فیلمبردار بود. در دانشگاه هنر، رشته‌ی سینما قبول شد و هشت ماه پیش هم ازدواج کرد. و بالأ‌خره، قرار بود که در مجموعه‌ی جدید روایت فتح هم با هم کار کنیم.

مهربان بود و بسیار لطیف. گلی بود که خار نداشت. نه به آن معنا که کمال مطلق باشد. اینکه می‌گویند «گل بی‌خار، خداست» حرفی است بسیار کلی‌تر از اینکه من می‌خواهم بگویم. می‌خواهم بگویم آن‌همه لطیف بود و مهربان و متواضع که اگرچه با تو درمی‌آمیخت و در تو نفوذ می‌کرد و از تو تأ‌ثیر می‌پذیرفت، دوست می‌داشت و دوستش می‌داشتند، اما هیچ دوستی را سراغ نداری که از او آزار دیده باشد. اهل ریا نبود و خودش را بیش‌تر از آنچه بود نشان نمی‌داد. و آن‌همه بی‌تکلف بود که خودش را هرگز تحمیل نمی‌کرد و همه در کنار او فرصت می‌یافتند که خودشان باشند، در عین آنکه بی‌اعتنایی هم نمی‌کرد و با همه گرم می‌گرفت. عجب نداشت و هر که چنین باشد عظمت می‌یابد و کرامت، هرچند دیگران در نیابند. نظام پنهان عالم بر این است که آدم‌های فارغ از عجب و خودبینی، بزرگی می‌یابند و محبوب می‌شوند. بزرگانی چنین، در زمین گمنامند و در آسمان مشهور. و همین خصوصیت حقیقت وجود او را از ما پنهان داشته بود و اصلاً گمان نمی‌بردیم که چنین برگزیده شود و چنین زیبا به استقبال مرگ برود، آن هم در این روزگار که تجدید عهد دیگر به این سهولت نیست که خودت را به قطار تهران _ خرمشهر برسانی و سر راه در پادگان دوکوهه پیاده شوی. و این برای مردان مرد که جان خویش را وامدار جانبازی می‌یابند و سر خویش را امانتی می‌دانند که باید در کربلا مسترد شود، سخت دشوار است.

معلوم می‌شود که باب شهادت بر همه مسدود نشده و مهم این است که خداوند متاع وجود کسی را خریدنی بیابد. آنگاه راکت‌های هواپیماهای اسرائیلی او را پیدا می‌کنند و مأ‌موریت خود را به انجام می‌رسانند. سعادت بسیار می‌خواهد که آدم به دست شقی‌ترین اشقیا یعنی غاصبان سرزمین معراج کشته شود و آن هم اینچنین. اگر آن جیب لباسش که کیف بغلی و کارت‌های شناسایی او را در خود محفوظ می‌داشت پیدا نمی‌شد، هیچ نشانی از او بر جای نمانده بود. و برای مردانِ مرد کدام مرگ از این زیباتر؟



انسان در همه حال خود را پنهان می‌دارد، مگر آنگاه که خودش را در خطر بیند؛ در هنگام اضطرار و در معرکه‌ی جنگ. آنگاه وقتی مرگ را نزدیک می‌یابد، اگر بخواهد که همچنان خودش را پنهان دارد، باید که جانِ شیرین را بهای حفظ نقاب ظاهر کند و از جان بگذرد، اما از چهره‌ی ریایی خویش در نگذرد _ که نمی‌تواند. پس چون پای مرگ در میان آید، ملاحظات و مصالح را هرچه هست وا می‌گذارد و آن ذات پنهان خویش را رها می‌کند که ظهور یابد. اینجاست که کوس رسوایی او را بر سرِ بازار می‌زنند.

آنان که صفت ترس را از ذات خویش برنکنده‌اند، اگرچه در چشم خلق به شجاعت و جسارت مشهور باشند، چون پای مرگ در میان آید، همچون مارمولکی که از وحشت رعد و برق در سوراخ می‌خزد از معرکه‌ی جنگ می‌گریزند. در این هنگامه است که تعلقات، هرچه هست، ظهور و بروز می‌یابند و سرائر آشکاری می‌گیرند. و تعلقات هرچه بیش‌تر باشند شهوت زیستن بیش‌تر است و خواست حفظ حیات، حتی به بهای بندگی نامردمان، بیش‌تر. پس کمال انقطاع در آمادگی برای مرگ است، نه از سر یأ‌س و دلزدگی، که از سر آزادگی... و چنین است که شهیدی از میان انسان‌ها انتخاب می‌شود.



شهید منتظر مرگ نمی‌ماند؛ این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می‌یابد، نه آن کس که دغدغه‌ی مرگ حتی آنی به خود وا نمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده‌ی غفلت می‌آویزد تا از دغدغه‌ی مرگ برهد.

انتهای پیام/
 


کد مطلب: 15729

آدرس مطلب :
http://www.rahianenoor.com/fa/media/15729/شهید-فلاحت-پور-سبک-جدید-مستند-سازی-جنگ-دوست-آوینی-اسرائیلی-شهیدش-کردند-فیلم

راهيان نور
  http://www.rahianenoor.com