تاریخ انتشار
سه شنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۲۰:۲۷
کد مطلب : ۱۵۵۵۴
کاری از مرکز چندرسانه ای راهیان نور؛
موشن گرافی| نشان محمدی
سیره و روش رفتاری شهید بزرگوار شهید احمد کاظمی با همسر و فرزندانشان
کیفیت متوسط
کاری از مرکز چندرسانه ای راهیان نور؛
موشن گرافی| نشان محمدی
سیره و روش رفتاری شهید بزرگوار شهید احمد کاظمی با همسر و فرزندانشان
🔻 ساعت 10شب بود که زنگ در به صدا در آمد.
مادرم باچادر گل دار سفیدش در را باز کرد وگفت:(خسته نباشی حاج اقا)...چهره ی مهربان و قامت مردانه ی پدر در چارچوب در ظاهر شد ک نامه وکاغذهای فراوانی در دست داشت کفش هایش را دراورد و باخنده گفت:(خیلی مخلصیم...خیلی چاکریم حاج خانوم...)
نامه ها را روی روزنامه ای پهن کرد و بد از شام ونماز مشغول رسیدگی ب نامه های اداری بود ک صدایمان کرد(بچه ها پاشید بیایید دور هم باشیم...)
درعین حال ک نامه هارا برسی میکرد عینک مطالعش را روی چشمانش قرارداد و گفت:(خب از مدرسه بگید برامون،درسا چطوره؟،راسی باباجان امتحانتو خوب دادی؟سخت ک نبود؟)
سپس با لبخندادامه داد:(فردام تکلیفامونو انجام بدیم تموم شه هم شما و هم من که پس فردا ک جمعس روز نوکریه حاج خانومه تو هرچی ک امر کنن..بدشم میریم هرجا ک شما بخواید)
سپس برادر کوچکم را بوسید و با حالت شیطنت کودکانه گفت:(اون دوچرخه ام ک ب شما قول دادم جایزه ی نماز خوندنت فردا تو حیاطه ولی منم سوارش بکنیا...)
هیچگاه با وجود مشکلات و کارهای مداوم در خانه خسته و بی انرژی نبود.شوخی ها و مهربانیش آرامش بی بدیل را برایمان مهیا ساخته بود..و سرانجام مهر پدرانه اش،مسیر سجده ی عشق ب پای معبود را برایش رقم زد....
(شهید احمد کاظمی)
موشن گرافیک : مهاجر
کاری از مرکز چندرسانه ای راهیان نور؛
موشن گرافی| نشان محمدی
سیره و روش رفتاری شهید بزرگوار شهید احمد کاظمی با همسر و فرزندانشان
🔻 ساعت 10شب بود که زنگ در به صدا در آمد.
مادرم باچادر گل دار سفیدش در را باز کرد وگفت:(خسته نباشی حاج اقا)...چهره ی مهربان و قامت مردانه ی پدر در چارچوب در ظاهر شد ک نامه وکاغذهای فراوانی در دست داشت کفش هایش را دراورد و باخنده گفت:(خیلی مخلصیم...خیلی چاکریم حاج خانوم...)
نامه ها را روی روزنامه ای پهن کرد و بد از شام ونماز مشغول رسیدگی ب نامه های اداری بود ک صدایمان کرد(بچه ها پاشید بیایید دور هم باشیم...)
درعین حال ک نامه هارا برسی میکرد عینک مطالعش را روی چشمانش قرارداد و گفت:(خب از مدرسه بگید برامون،درسا چطوره؟،راسی باباجان امتحانتو خوب دادی؟سخت ک نبود؟)
سپس با لبخندادامه داد:(فردام تکلیفامونو انجام بدیم تموم شه هم شما و هم من که پس فردا ک جمعس روز نوکریه حاج خانومه تو هرچی ک امر کنن..بدشم میریم هرجا ک شما بخواید)
سپس برادر کوچکم را بوسید و با حالت شیطنت کودکانه گفت:(اون دوچرخه ام ک ب شما قول دادم جایزه ی نماز خوندنت فردا تو حیاطه ولی منم سوارش بکنیا...)
هیچگاه با وجود مشکلات و کارهای مداوم در خانه خسته و بی انرژی نبود.شوخی ها و مهربانیش آرامش بی بدیل را برایمان مهیا ساخته بود..و سرانجام مهر پدرانه اش،مسیر سجده ی عشق ب پای معبود را برایش رقم زد....
(شهید احمد کاظمی)
موشن گرافیک : مهاجر