تاریخ انتشار
چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۸:۵۰
کد مطلب : ۱۰۲۹۳
بازمانده سازمان پیشمرگان مسلمان کرد؛
موتور سوار اسلحه اش را روی سینه ام گذاشت و شلیک کرد
موتور سوار اسلحه اش را روی سینه ام گذاشت و شلیک کرد
بعد از اینکه سنندج پاکسازی شد، توانستم خانواده ام را ملاقات کنم. چند ماهی می شد که در مقابل دانشگاه تهران به اتفاق چند تن از دوستانم کار فرهنگی انجام می دادم و بعد از آن نیز همزمان با تأسیس سازمان پیشمرگان مسلمان کرد در کرمانشاه در کنار نیروهای سازمان مشغول تهیه و تدارک لوازم مورد نیاز سازمان بودم و در طول این مدت خانواده ام را ندیده بودم.
روزی که بعد از چند ماه توانستم خانواده ام را ملاقات کنم، ترس و دلهره خاصی را میان اعضای خانواده ام دیدم. وقتی دلیل این ترس و دلهره را پرسیدم در پاسخ گفتند: گروهک های ضد انقلاب در طول این مدت بارها تهدید کرده اند که بالاخره یک روز جمال را ترور خواهیم کرد، آن ها مدام برای خانواده ام پیغام و پسغام می فرستادند که به زودی جمال را در گوشه و کنار شهر ترور خواهیم کرد تا درس عبرتی شود برای جوانانی که وارد سازمان پیشمرگان مسلمان کرد شده اند.
من که راهم را نتخاب کرده بودم به آن ها می گفتم: مردان خدا هیچ گاه در رخت خواب از دنیا نمی روند. من مسیر زندگی ام را انتخاب کرده بودم و نمی توانستم در میانه این مسیر به دلیل تهدید گروهک های ضد انقلاب از مسیر خدایی زندگی ام منصرف شوم.
منزل پدرم در محله چهار باغ بود و من خیلی از شب ها در مقر سازمان پیشمرگان مسلمان کرد و پایگاه های سطح شهر می ماندم و هر از گاهی برای لباس عوض کردن و تجدید دیدار با اعضای خانواده ام چند ساعتی مرخصی می گرفتم و به خانه می آمدم و باز هم خیلی سریع خودم را به مقر سازمان پیشمرگان مسلمان کرد می رساندم.
برپایی گشت های شبانه و رسیدگی به گزارشات مردمی که محل اختفای عوامل ضدانقلاب را در سطح شهر گزارش می دادند از جمله کارها و اقدامات نیروهای سازمان مستقر در سطح شهر بود. البته نیروهای سازمان پیشمرگان مسلمان کرد به هیچ وجه در یک مکان ثابت نمی ماندند و به صورت بسیار فعال در سطح شهر، راه ها و جاده های شهری و روستایی و انجام عملیات پاکسازی شرکت می کردند.
تابستان سال 1360 بود که برای عوض کردن لباس هایم به خانه پدرم در محله چهار باغ سنندج مراجعه کردم. ساعت نزدیک 7:30 دقیقه شب بود که من وارد محله شدم. ابتدای کوچه با یکی از دوستان دوران دبیرستانم برخورد کردم و در حالیکه با هم حرف می زدیم وارد کوچه شدیم. یکی از همسایه ها مشغول ساخت خانه بود و چون مصالح ساختمانی را داخل کوچه ریخته بود، مسیر ورود و خروج مردم کمی تنگ شده بود. در همان حال که ما قصد عبور از مسیر تنگ شده را داشتیم، یک موتورسیکلت از رو به رو آمد و ما برای اینکه موتورسیکلت به راحتی بتواند عبور کند، به دیوار تکیه دادیم. همین که چرخ جلویی موتور از ما رد شد، ترک نشین موتور کلت کمری اش را رو به روی سینه ام گرفت و از فاصله چند سانتی متری شلیک کرد.
تیر به سینه ام اصابت کرد و من هم خیلی سریع دست چپم را انداختم و دست مهاجم را گرفتم و با دست راست مشت محکمی به صورتش کوبیدم. در همین حین یک تیر دیگر از کلت خارج شد و انگشت شصت دست چپم نیز مجروح شد. راکب موتور گازش را گرفت و آن دو نفر خیلی سریع از آن محل متواری شدند.
اذان از گلدسته های مسجد محل در حال پخش بود و من هم کشان کشان خودم را به مقابل درب مسجد محل رساندم و بعد از اینکه شهادتین را گفتم روی زمین افتادم. جوانان محل پیکر غرق به خون من را سوار ماشین کردند و به طرف بیمارستان به راه افتادیم.
تیر به سینه ام برخورد کرده بود و از پشت بیرون زده بود و به همین خاطر آسیب جدی من را تهدید نمی کرد، انگشت شصت دست چپم نیز به دلیل برخورد گلوله وضعیت تقریباً نامناسبی داشت. نزدیک به یک هفته در بیمارستان توحید بستری بودم و بعد از یک هفته از بیمارستان مرخص شدم.
گروه های چپ از هواداران کومونیست، مائویست و چریک های فدایی خلق گرفته تا منافقین کور دل سازمان مجاهدین خلق که بعدها به عنوان منافقین شناخته شدند، بارها با اقدامات فرهنگی ما در مقابل دانشگاه تهران مخالفت کرده بودند و بارها با هم درگیر شده بودیم. آن ها در یک سندی که منتشر کردند نام من را نیز به اصطلاح بعنوان یکی از مرتجعین رژیم آخوندی ثبت کرده بودند که به زودی ترور خواهند شد و صحنه برای فعالیت گروه های چپ و وابسته به تفکرات اجنبی باز خواهد شد ـ متأسفانه این سند امروز در دست نیست.
ادامه دارد ...