خاطره میزبانی از شهدای گمنام در دانشگاه
یادم است که روز عاشورا بود و جمعیت وسیعی بود. از دانشگاه هم خیلی از بچه ها بودند. همه با دست گل منتظر.
آنجا متوجه شدم که چرا بیشتر از 100 دانشگاه برای میزبانی از این مهمان ها در نوبت بودند.
لحظه ها گذشتند و مهمان های ما از راه رسیدند.
همان هایی که همه هم سن و سال ما بودند. ولی کمی با ما فرق داشتند. رفتنشان با ما فرق داشت.
داستان آمدن همه ما به دانشگاه شبیه همه است. ولی آنها داستان رفتن متفاوتی داشتند..
نمیشود که که کسی به قصد تحصیل در رشته برق در علم و صنعت بیاید و بعد هم درس و دانشگاه را بیخیال شود برود!
چه دلیلی برای انجام کار میتواند قانع کننده باشد؟ به غیر از این بیت شعر چیزی نمیتواند دلیلش باشد.
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پرکشیدن پرستو شدن
کوله بار ناگفته هایشان هنوز همراهشان بود. بعد از سال ها آمده بودند و کلی حرف برای زدن داشتند.
میخواستند دوستی یک طرفه ای که سالها پیش نهایت صداقتشان را در آن ثابت کرده بودند دو طرفه کنند.
همان دوستان بی منتی که به خاطر رفقایشان حاضر بودند از جانشان بگذرند.
رفتند و از جان شیرینشان گذشتند تا ما بمانیم و بخوانیم و بالا برویم.
حالا وقتش رسیده که دستمان را به سوی دستهای دراز شده شان ببریم و قول را دو طرفه کنیم.
اینکه قدم برمیداریم و کم نمیگذاریم.
- دانشگاه گیلان – سال 88 – مزار شهدای گمنام